خزان تازهی زن آتش
باش همان گونه که اساطیر و شهواتت آفریدند
پیادهرویی باش برای آنچه از گل سرخام میافتد
بادهایی برای دریانوردانی باش که نمیخواهند به دریا بروند
بس تو را هنگام هبوط خزان میخواهم
بس آرزو دارم که گریزان باشم بر پایی از پرنیان مدایح
زنان قلبام باش
نامهای چشمم
دریچهی باغ
مادری برای نومیدیام از زمین
فرشتگانام باش
گناه دو ساق پیرامونم
همان گونه که بودی باش
باش به گونهای که نیستی
با سایهات جن غزلها را لمس کن، تا سخن بر عسل شهوات بیدار شود
دوستت دارم. دوستت ندارم
نمیتوانم به سرزمینام بازگردم
نمیخواهم به تنام بازگردم
بعد از این خزان ، نمیخواهم نزد کسی باز گردم
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.