من آمدهام
تا به جای پنجههای مردهی پاییز
پنجههای زندهی تو را بپذیرم.
من آمدهام تازهتر از هر روز
تا تو را با پیشانیت بخاهم
که بلندتر از رگبار است.
میخواهم دوباره بیآغازم
این بهاری را که خواهی نخواهی
خون مرا در راه ها میدواند
این بهاری که
چه عاشقانه است.
و من در برابر همهی دستهایش که گشوده است
ناگزیر به پاسخم
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.