نبودی
وقتی که باروهای آسمان به روی من فرو ریخت
وقتی که موج شکن آویخته به ساحل زندگی بر خاک فرو افتاد

سراپا خیس در توفان
اکنون که چنین از سرما می‌لرزد
کجاست دهان بوسه‌هایی که ابدیت را می‌بلعید؟

وقتی که اعصار یخبندان در تن بزرگ می‌شد
آن زهدان زاینده
حامی‌
و نگهبان معاشقه‌های ابدی کجا بود؟

وقتی که قناری‌های خوش الحان فنا
در شامگاه خاکستری قلب من
سکوت سیاهی را فریاد می‌زدند
سکوت مطلع آخرین کلام شان بود


آیا با روییدن شروع می‌شود
عشق در قلب انسان؟
چه کسی می‌تواند فراموش نکردن را بیاد آورد؟
فلاکت شاخه‌هایی که درخت خویش را سرنگون کرده‌اند؟

نخواهم پرسید
نخواهم گفت
کجا بودی
فراموش کن

پنهان کن مرا
در نهانخانه دل‌ات
بسان گلخانه‌ای که از حریق تو سوخت.

اکولالیا | #آیتن_موتلو
ترجمه از #صابر_مقدمی
از سایت خانه شاعران جهان