هذیانم را دنبال میکنم، اتاقها، خیابانها
کورمالکورمال بهدرون راهروهای زمان میروم
از پلّهها بالا میروم و پایین میآیم
بیآنکه تکان بخورم با دست دیوارها را میجویم
به نقطهی آغاز بازمیگردم
چهرهی تو را میجویم
به میان کوچههای هستیام میروم
در زیر آفتابی بیزمان
و در کنار من
تو چون درختی راه میروی
تو چون رودی راه میروی
تو چون سنبلهی گندم در دستهای من رشد میکنی
تو چون سنجابی در دستهای من میلرزی
تو چون هزاران پرنده میپری
سرِ تو چون ستارهی کوچکیست در دستهای من
آنگاه که تو لبخندزنان نارنج میخوری
جهان دوباره سبز میشود
جهان دگرگون میشود…
اکولالیا | #اکتاویو_پاز
ترجمه از #احمد_میرعلایی
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.