دوست‌ات دارم
و
شادمانی من
می‌گزد لبانِ نرم تو را.

گرانه و سنگین بود
این
به من عادت کردن‌ات.

عادت به روح منزوی و وحشی من
و نامم
که از آن گریزان‌اند همه.

مدیدی هست
ای مروارید تک
تو را عاشق‌ام
و
تو را چون بانوی کهکشان باور دارم.

گل‌های شادی را از کوه‌پایه می‌چینم
فندق‌های سیاه تو را
و سبدهایی از حصیر جنگل
پر از بوسه‌ها

با تو چنان می‌کنم
که بهار
با درختان گیلاس.