عشق چون موج است
تکرار افسوس ما بر گذشته
اکنون
تند و کند
معصوم، چون آهویی که از دوچرخه‌ای جلو می‌زند
و زشت، چون خروس
پر جرأت، چون گدایی سمج
آرام چون خیالی که الفاظ‌اش را می‌چیند
تیره، تاریک
و روشنایی می‌بخشد
تهی و پر از تناقض
حیوان، فرشته‌ای به نیرومندی هزار اسب
و سبکی یک رویا
پر شبهه، درنده و روان

هرگاه عقب بنشیند، باز می‌آید
به ما نیکی می‌کند و بدی
آن‌گاه که عواطف‌مان را فراموش کنیم
غافل‌گیرمان می‌کند
و می‌آید
آشوب‌گر، خودخواه
سروَر یگانه‌ی متکثّر

دمی ایمان می‌آوریم
و دمی دیگر کفر می‌ورزیم
اما او را اعتنایی به ما نیست
آن‌گاه که ما را تک‌تک شکار می‌کند
و به دستی سرد بر زمین می‌زند

عشق
قاتل است
و بی‌گناه.