با وجود گردبادهایی که در چشمان من برمی‌خیزد؛
و با وجود غم‌هایی که در چشمان تو می‌خوابد؛
و با وجود روزگاری که
بر زیبایی آتش می‌گشاید، هر جا که باشد؛
و بر دادگری، هر جا باشد؛
و بر اندیشه، هر جا که باشد؛
می‌گویم: تنها «عشق» پیروز است.
می‌گویم: تنها «عشق» پیروز است.
هزارهزار بار [می‌گویم:]
تنها «عشق» پیروز است؛
و در برابر خشکی و پژمردگی، پناه و پوششی نیست،
جز درخت مهربانی.

با وجود این روزگارِ ویران؛
با وجود دوره‌ای که نویسندگی را می‌کُشد؛
و نویسندگان را می‌کشد؛
و بر کبوتر و گل‌های سرخ و گیاهان، آتش می‌گشاید؛
و اشعار نغز را
در گورستانِ سگان دفن می‌کند؛
می‌گویم: تنها «فکر» پیروز است.
می‌گویم: تنها «فکر» پیروز است.
هزارهزار بار [می‌گویم:]
تنها «فکر» پیروز است؛
و سخن زیبا هرگز نمی‌میرد،
با هیچ شمشیری؛
و [در] هیچ زندانی؛
و [در] هیچ زمانه‌ای.

محبوب‌ام!
با وجود همه‌ی کسانی که چشمان تو را محاصره کردند؛
و سرسبزی و درختان را می‌سوزانند؛
و با وجود کسانی که ماه رویش را دربند کردند؛
می‌گویم: تنها «گل سرخ» پیروز است -محبوب‌ام!- و آب و شکوفه‌ها.
با وجود همه‌ی خشکی و افسردگی که در روح ماست؛
و کمبود ابرها و باران‌ها؛
و با وجود همه‌ی شب‌هایی که چشمان ما را فراگرفته‌اند،
بی‌گمان روز [و روشنی] پیروز خواهد شد.

در روزگاری که دل به ظرفی چوبین تبدیل گشته؛
و شعر در آن به قالبی چوبین بدل گشته؛
در روزگارِ بدون عشق و بدون رؤیا و بدون دریا
و [در روزگارِ] استعفای ورق‌ها و قلم‌ها و کتاب‌ها؛
من می‌گویم: تنها «پستان» پیروز است.
من می‌گویم: تنها «پستان» پیروز است.
هزارهزار بار [می‌گویم:]
تنها «پستان» پیروز است؛
و پس از دوره‌ی نفت و گازوییل،
بی‌‌تردید طلا پیروز خواهد شد.

با وجود این روزگار غرق شده در ناهنجاری‌ها
و افیون
و اعتیاد؛
با وجود دوره‌ای که تصویر و تابلو را ناخوش می‌دارد،
و عطرها و رنگ‌ها را؛
با وجود این زمانه‌ای که از پرستش خدا به سوی شیطان‌پرستی می‌گریزد؛
با وجود کسانی که زندگی ما را ربودند؛
و وطن را از جیب ما ربودند،
با وجود هزار خبرچین حرفه‌ای
که مهندسِ ساختمان آن‌ها را در دیوارها طراحی و تعبیه کرده،
با وجود هزاران گزارشی که
موش‌ها برای موش‌ها می‌نویسند؛
من می‌گویم: تنها «خلق» پیروز است.
من می‌گویم: تنها «خلق» پیروز است.
هزارهزار بار [می‌گویم:]
تنها «خلق» پیروز است؛
و اوست که سرنوشت‌ها را می‌سازد؛
و اوست دانای یگانه‌ی چیره‌شونده