تو خوبی
و من بدی نبودم
تو را شناختم تو را یافتم و تو را دریافتم و همه حرفهایم
شعر شد سبک شد
عقده هایم شعر شد همه سنگینی ها شعر شد
بدی شعر شد سنگ شعر شد علف شعر شد دشمنی شعر شد
همه شعر ها خوبی شد
آسمان نغمه اش را خواند مرغ نغمه اش را خواند
آب نغمه اش را خواند
به تو گفتم : گنجشک کوچک من باش
تا در بهار تو من درختی پر شکوفه شوم
و برف آب شد شکوفه رقصید آفتاب درآمد
من به خوبی ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبی ها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همه اقرار هاست
بزرگترین اقرارهاست
من به اقرارهایم نگاه کردم
سال بد رفت و من زنده شدم
تو لبخند زدی و من برخاستم
اکولالیا | #احمد_شاملو
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.