چگونه فراموش کنم که جوانی من چطور سرد و خاموش گذشت؟
چگونه زندگی روزمره جای همه چیز را گرفت
و عمرم مثل دعای یکشنبهی کلیسا ، یکنواخت و خسته کننده سپری شد؟
چه راهها دوشادوش آنکس رفتم که اصلا دوستش نداشتم
و چه بارها دلم هوای آنکس کرد که دوستش داشتم
حالا دیگر راز فراموشکاری را از همهی فراموشکاران بهتر آموختهام
دیگر به گذشت زمان اعتنایی نمیکنم
اما آن بوسههای نگرفته و نداده
آن نگاههای نکرده و ندیده را که به من باز خواهد داد؟
اکولالیا | #آنا_آخماتووا
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.