میخواهم تو را دوست بدارم بانوی من
تا سلامتم را بازیابم
و سلامت کلماتم را
و از کمربند آلودگی که بر دلم پیچیده است بهدرآیم
که زمین بیتو دروغیست بزرگ
و سیبیست گندیده.
میخواهم تو را دوست بدارم
تا به کیش یاسمن برآیم
و آینه،بنفشه را بجاآرم
و از تمدن شعر به دفاع برخیزم
و از کبودی دریا و سبز شدن بیشهها.
میخواهم تو را دوست بدارم
تا اطمینان یابم که بیشههای نخل در چشمان تو همچنان درسلامتاند
و لانههای گنجشکان میان نارهای سینهات همچنان در سلامتاند
و ماهیان شعر که در خونم شناورند همچنان در سلامتاند.
میخواهم تو را دوست بدارم
تا از خشک بودنم رها شوم
و از شوری خود و آهکی بودن انگشتهایم
و جویبارهایم را باز بیابم
و خوشههایم را و پروانههای رنگرنگام را
و از توانم بر آواز خواندن مطمئن شوم
و از توانم بر گریه کردن…
میخواهم تو را دوست دارم بانوی من
در روزگاری که عشق معلول شده است
و زبان معلول و کتابهای شعر معلول
نه درختان یارای ایستادن بر پای خود دارند
نه گنجشکان توان که از بالهای خود بهره ببرند
نه ستارهها میتوانند بی روادید جابهجا شوند.
میخواهم تو را دوست بدارم
پیش از آنکه آخرین غزال از غزالها آزادی منقرض شود
و آخرین نامه از نامههای دلبخاتگان
و بازپسین چکامهی مکتوب بر زبان تازی بردار شود.
میخواهم تو را دوست بدارم
پیش از آنکه دستور العملی فاشیستی صادر شود
که درِ بوستانهای عشق بسته شود
میخواهم با تو یک فنجان قهوه بنوشم
پیش از آنکه قهوه را و فنجانها را مصادره کنند
میخواهم با تو دو دقیقه بنشینم پیش از آنکه پلیس مخفی ما را از جا بلند کند
میخواهم تو را بهبر بگیرم
پیش از آنکه دهانم را و بازوانم را بازداشت کنند
میخواهم در پیشگاه تو گریه کنم پیش از آنکه بر اشکهای من گمرکی ببندند.
تو را دوست دارم بانوی من
در مقام دفاع از حق تو زن
در شیهه کشیدن چنان که خود میخواهد
و از حق زن در انتخاب شهسوار خود چناکه خود میخواهد
و از حق ماهی در شنا کردن چنانکه خود میخواهد
و از حق درخت در تغییر برگهای خود چناکه خود میخواهد
و از حق مردم در تغییر حاکمان خود هرگاه که خود میخواهند.
میخواهم محبوب من باشی
تا شعر پیروز شود بر تپانچه و صدا خفه کن
و دانشآموزان بر گازهای اشکآور
و گلسرخ بر باتوم پلیس
و کتابخانهها بر کارخانههای اسلحه سازی.
همه چیز بانوی من به اغما رفته است
ماهواره بر ماه بدر شاعران پیروز شدهاند
و رایانهها بر غزلِ غزلها پیشی گرفتهاند
و بر شعرهای لورکا و مایاکوفسکی و پابلو نرودا.
سقف آسمان بانوی من کوتاه شده است
و ابرهای بلند براسفالت جادهها پرسه میزنند
و جمهوری افلاطون و قانون حمورابی و فرمانهای پیامبران و کلام شاعران
فروتر از سطح دریا آمده است
هم از این رو جادوگران و اخترشناسان و مشایخ صوفیه به من پند دادهاند که تورا دوست بدارم
تا آسمان قدری بلند شود
اکولالیا | #نزار_قبانی
ترجمه از #موسی_اسوار
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.