به درختسار فندق رفتم
چرا که در سرم آتشی بود
شاخهای برکندم و پوستش برکشیدم
و گیلاسی را بر قلاب سر نخ آویختم
و چون پروانههایی سپید پرکشیدند
ستارههایی پروانه آسا چشمک میزدند.
گیلاس را به درون رود افکندم
و ماهی قزل آلای سیمین فام را برگرفتم.
هنگامیکه آنرا به زمین انداختم
رفتم تا که آتشی را بر فروزم
اما چیزی در روی زمین لغزید
و آوایی مرا به نام خواند
چراکه آن دختری درخشنده گشته بود
او بود که مرا بنام خواند و گریخت
و در هوای رو به روشنی پنهان شد.
اگرچه کنون پیرم و آواره ای سرگردان
در میان سرزمینهای تهی و تپه زارها
خواهمش یافت او را که بکجا رفته ست
لبانش را بوسه خواهم زد و دستش بدست خواهم گرفت
و در میان علفزارهای بلند تکه تکه راه خواهیم رفت
و در هنگامی پیاپی خواهیم کند تا تمام شوند
سیبهای سیمین ماه
سیبهای زرین خورشید
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.