پل سلان در ۱۹۲۰ در خانوادهای یهودی و آلمانی زبان زاده شد. در چرنوویتس بوکونیای شمالی که در آن زمان بخشی از رومانی بود، و بعدها قسمتی از امپراتوری اتریش-هانگری به شمار آمد و اکنون قسمتی از اکراین است. پدرش، لئو آنتشل Leo Antschel میخواست پسرش به عبری در سفاه ایوریاه، Safah Ivriah آموزشگاهی با پیشباوری به خردی همسو با فرهنگ اتریشی تحصیل کند. مادرش، فریتزی Fritzi خوانندهی پرشور ادبیات آلمانی بود که اصرارداشت زبان آلمانی زبان خانگیشان باشد.
در ۱۹۳۳ ، سِلان تحصیلات رسمی عبری را پایان داد. در عوض با نشریات سوسیالیستی یهود همکاری و از جمهوریخواهان در جنگ داخلی اسپانیا پشتیبانی کرد. نخستین شعر شناخته شدهاش، با عنوان روز مادر Mother’s Day درد و دلی شورمندانه بود، اگر نه احساساتی. در سال ۱۹۳۸ پل از دبیرستان Liceul Marele Voivod Mihai دبیرستان (Great VoivodeMihai High School) فارغ التحصیل شد.
در ۱۹۳۸ ، سلان به تورس Tours فرانسه سفر کرد تا داروشناسی بخواند. آنشلوسAnschluss۱ وین را غافلگیر کرد، و در مدارس رومانیایی گرفتن سهمیهی یهودیان تازه رسیده سختتر بود. پس در سال ۱۹۳۹ به چرنویتس بازگشت تا ادبیات و زبان های رمانس Romance را بیاموزد. سفرش به فرانسه او را به برلین کشاند و با رویدادهایی چون Kristallnacht۲ برخورد، و نیز همان جا با عمویش Bruno Schrager دیدار کرد. وی بعداً در فرانسه گرفتار شد و در Birkenau۳ در گذشت.
اشغال بوکوینا توسط متحدین در ژوئن ۱۹۴۰ سلان را از شیفتگی با تأنی به استالینیسم و متحدین کمونیسم بازداشت؛ متحدین به سرعت در دانشگاهی که او فلسفهی رومانس مطالعه می کرد، اصلاحات بوروکراتیک اجرا کردند. فرستادن تبعیدیها به سیبری شروع شد. آلمان و رومانی نازی با خود گتوghettos۴ و توقیف به ارمغان آوردند، و سال بعد کار اجباری را.
با ورود به چرنویتس در جولای ۱۹۴۱ نیروهای آلمانی اس اس و هم پیمانهای رومانیاییشان کنیسهی بزرگ Great Synagogue شهر را به آتش کشاندند. در اکتبر، رومانیها شمار بزرگی از یهودیان را پس از چپاندنشان درون گتو، اخراج کردند، جایی که سلان غزلوارههای شکسپیر را ترجمه کرد و سرودن اشعارش را یکسره در حال وهوای ترانهها و فرهنگ یهودی ادامه داد. پیش از آنکه گتو در آزادسازی آن سال درهم بریزد، سلان ناگزیر، در آغاز نخالههای اداره پستی ویرانه را می روفت، و آن گاه او را به کار جمعآوری و نابود کردن کتابهای روسی گماشتند.
شهرداری محل میکوشید شیوههای خشن را نرم سازد تا اینکه دولت بوکوینا یهودیان را گرد آورد و بیرون برد. که سلان هنگامی که آنها را از خانه شان در ۲۱ ژوئن بردند، همراه والدینش نبود. آنها را با قطار به بازداشتگاهی در ترانسنیسترا Transnistria فرستادند، آنجا که دوسوم از تبعیدیها به هلاکت رسیدند. والدین سلان را از طریق Southern Bug به آلمانها سپردند، جایی که پدرش به نظراز تیفوس هلاک شد و مادرش پس از تحلیل رفتن از بیگاری تیرباران شد. در پی آن سال، پس از فرستادن او به اردوگاههای بیگاری در پادشاهی کهن ،Old Kingdom سلان گزارشهایی از مرگ والدینش دریافت کرد. سلان را در این اردوگاههای بیگاری نگه داشتند، تا فوریهی ۱۹۴۴ که هشدار ارتش سرخ رومانیاییها را ناگزیر کرد که آنجا را ترک کنند. بعد مدت کوتاهی به چرنویتس بازگشت تا زمانی که متحدین بازگشتند و کنترل آنجا را دوباره در دست گرفتند. اندکی به عنوان پرستار در بیمارستان روحی-روانی کار کرد. ترجمههای آغازین از Todesfuge از این هنگام به گردش درآمدند، شعری که به روشنی بر گزارشهای اردوگاههای تازه آزاد شده در لهستان مبتنی بود. دوستان او به یاد میآورند که سلان در این ایام شدیداً احساس تقصیر میکرد. از بابت جدایی اش از والدین خود که کوشیده بود تا آنها را قانع سازد که پیش از نفی بلدها پنهان شوند، کمی پیش از مرگشان.
با ملاحظهی مهاجرت به فلسطین و رواج فزایندهی سامی ستیزی متحدین، سلان در ۱۹۱۵ اتحاد شوروی را به سوی بخارست ترک گفت، و تا ۱۹۴۷ در آنجا باقی ماند. او در انجمن ادبی یهودیان هم به عنوان مترجم ادبیات روسی به رومانیایی، و هم به عنوان شاعر، با نشر کارِش با نامهای متنوع مستعار کار کرد. میدان ادبی زمانه سرشار بود از کار سورئالیستهای جوان- Gellu Naum و Voronca و Gherasim Luca و Paul Păun و Trost Dolfi و در همین هنگام سلان نام مستعاری برای خودش و دوستانش ساخت، و یکی را به عنوان نام قلمیاش به کار می گرفت.
با پیدایی نظام کمونیستی در رومانی، سلان از رومانی به وین، پایتخت اتریش گریخت. در آنجا بود که با اینگه بورگ باخمن Ingeborg Bachmann همراه شد، که در رسالهای دربارهی مارتین هایدگر پرداخته بود. رودرروی شهری تقسیم شده بین
قدرتهای اشغالگر و با کمی همانندی با شهری اسطورهای که زمانی جامعه ی رو به اضمحلال یهودیان اتریشی-آلمانی را پناه داده بود، در ۱۹۴۸ به سوی پاریس روانه شد. در آن سال نخستین مجموعه شعرش، ماسه از میان خاکستردان (Der Sand aus den Urnen) را ای. سکزل در وین منتشر کرد. نخستین سالهایش در پاریس با احساسات تند تنهایی و گوشه نشینی گره خورد، همچنان که در نامههایش به همقطارانی چون دوست قدیمیاش از چرنویتس، پیتر سالمن Petre Solomon مینویسد. نیز از همین ایام بود که نامه های بسیاری را با دایت کلوز Diet Kloos خواننده ی جوان هلندی و مبارز ضدنازی که شاهد در گذشت همسر خود پس از چند ماه شکنجه بود ردو بدل میکرد. سلان دیگربار او را بین سالهای ۱۹۴۵ و ۱۹۵۱ دیدار کرد.
در ۱۹۵۲ توجه به سرودههای سلان با شعرخوانیاش در نخستین سفر مطالعاتی وی به آلمان آغاز شد. به آنجا دعوت شده بود تا در دیدار نیم سالانهی گروه ۴۷۵ شعرخوانی کند. در نشست ماه مه شان شعر فوگ مرگ را خواند. سبک روخوانیاش که انگار بر شیوهای مبتنی بود که نیایشی را در کنیسه و یا شعرهای عامیانهی مجاری Hungarian اجرا می کنند، به برخی از حضار آلمانی برخورد. شعرش واکنشهای درهمی دریافت. وقتی اینگه برگ باخمن، که سلان با او سروکار داشت، جایزه ی گروه Group’s prize را برای مجموعهی Die gestundete Zeit (ساعات تمدید شده The Extended Hours) گرفت، سلان که کارش تنها شش رأی دریافت کرده بود، گفت: «پس از این نشست، تنها شش نفر نام مرا به یاد داشتند». او هیچ دیدار دیگری را از گروه نپذیرفت. در نوامبر ۱۹۵۱ ، با هنرمند گرافیک، گیزله ده لسترانگه Gisèle de Lestrange در پاریس دیدار کرد. سلان نامههای شگفت انگیز عاشقانهای برایش میفرستاد، تحت تأثیر ارتباط فرانتس کافکا با میلنا.
سلان در ۱۹۵۵ شهروند فرانسوی شد و در پاریس می زیست. پس از اینکه بیوهی دوستش، یوان گل Yvan Goll شاعر فرانسوی-آلمانی او را به سرقت ادبی آثار شوهرش متهم کرد، بر غصهی جفایش افزود. در سال ۱۹۵۸ جایزهی ادبی برمن Bremen Literature Prize را به سلان دادند و در سال ۱۹۶۰ جایزه ی جورج بوچنر Georg Büchner Prize را.
سلان در حدود ۲۰ آوریل ۱۹۵۷ در رودخانهی سن Seine خود را غرق کرد.
مرگ والدینش و تجربه ی شوآه (یا هلوکاست Holocaust) در شعر سلان و کاربرد زبانش تجاوزهایی را می نمایند. در خطابه ی جایزهی برمن، سلان درباره ی کاربرد زبان پس از آشویتس چنین گفت:
«تنها یک چیز رسانا و نزدیک و مطمئن همهی گمشدهها را نشانه می گیرد: زبان. آری، زبان. علی رغم هرچیزی، در برابر گمشده مطمئن باقی می ماند. اما زبان باید بیازماید فقدان پاسخهای خود را، سکوت هولناک و ظلمات هزارگانهی سخن جنایتآمیز را و آزمود. هیچ واژهای را مربوط به آنچه روی میداده است، به من نداد، اما آن را آزمود. آزمودن و توانایی پدیدار شدن، بارور از آن همه»
مشهورترین شعرش، فوگ مرگ، که اردوگاههای مرگ را به یادگار می گذارد، کاری است با پیچیدگی شگرف و قدرتی فوق العاده، و شاید برخی مضمونهای کلی را از شعر Er سروده ی ایمانوئل ویسگلاس Immanuel Weissglas گرفته باشد. شخصیت دولایهی مارگریت-سولامیت Margarete-Sulamith، با گیسوان طلایی-خاکستریاش، واکنشی است از سوی فرهنگ یهودی-آلمانی سلان، در حالیکه استادکار آلمانی Master from Germany آبی چشم، آلمان نازیسم را مجسم میکند.
به دیده ی کسانی سلان در کار شاعریاش می کوشید زبان آلمانی را یا ویران کند یا بشکافد. برای دیگران او مفهومی برای لیریسم Lyricism زبان آلمانی قائل بود که در نزد نویسندگان آن زمانه کمیاب بود. همان طور که در نامه ای به همسرش گیزله لسترانگ در سفرش به آلمان مینویسد: «آن زبان آلمانی که من با آن سخن می گویم، همسان زبانی نیست که مردم آلمانی در اینجا با آن حرف میزنند» نویسندگی به آلمانی برای او شیوهای بود تا به گذشته بیندیشد و والدینش را به یاد آورد، بویژه مادرش را، که از او زبان آموخته بود. این را در Wolfsbohne بیان کرد، شعری که در آن سلان نشانی مادرش را داده است. نیاز شدید و نیروی کار سلان ریشه دارد در تلاشش در یافتن واژه های پسینی تا گواهی بر زبانی را برتابد که هیچ واژهای را باز نمیگرداند که برای آن پیش آمده است. علاوه بر نگاشتن شعر به آلمانی و، بعدها، به رومانیایی، او بیش از پیش مترجمی فعال و چندزبانه بود، ادبیات را بر میگرداند. از زبانهای رومانی، فرانسه، اسپانیایی، پرتغالی، ایتالیایی، روسی، عبری،انگلیسی.
گزارشهای تازه دربارهی رابطهی سلان با آلمان (وهن جبران ناپذیر آن، مجرمیت آن و -برای بسیاری دیگر- سکوت دربرابر تباهیهای پس از ۱۹۴۵ ، و پس از جنگ) اغلب به شعر Todtnauberg سلان اشاره می کنند. این شعر با دیدار و یگانه برخورد سلان با مارتین هایدگر فیلسوف به بار آمد. سلان در۱۹۵۱ نوشتههای هایدگر را خوانده بود، و نشانههای فریاد در حاشیه نویسیهایش، گواه بر هشداری است که هایدگر در اظهارتش در عظمت ناسیونال سوسیالیسم در نشر ۱۹۵۳ رسالهی دیباچهای بر متافیزیک Introduction to Metaphysics منظور داشت.
سلان گاه گداری از آلمان شرقی دیدار می کرد. سفرها را هانه لنز Hanne Lenz ترتیب می داد که در بنگاه نشری در اشتوتگارت کار می کرد. سلان و همسرش گیزله اغلب از اشتوتگارت و مناطق بین راه در طی گذراندن تعطیلی شان به اتریش دیدن می کردند. در یکی از سفرهایش، سلان مقاله ای به دانشگاه فرایبورگ University of Freiburg ارائه کرد (در ۲۴ جولای،۱۹۶۷) که مورد توجه مارتین هایدگر قرار گرفت، کسی که به سلان نسخه ای از Was heißt Denken? را داد و از او دعوت کرد تا از کارشdie Hütte (the hut retreat) در تدتنابورگ Todtnauberg دیدن کند و درشوارزوالد Schwarzwald قدم بزنند. گرچه او به نظر مایل نبود تا با هایدگر پس از ارائهی مقاله ی فرایبورگ Freiburg lecture عکس بگیرد، سلان دعوت را پذیرفت و حتی کتابچه ی مهمانی هایدگر را در کلبهی مشهور امضا کرد. آن دو در جنگل قدم میزند. سلان با آگاهیاش از گیاه شناسی botany هایدگر را متأثرمیکرد. و هایدگر درباره ی اصول مصاحبهی مطبوعاتیاش «اکنون تنها خدایان می توانند ما را نجات دهند » می اندیشید، که امتیاز آن را به نشر اشپیگل سپرده بود برای نشر پس از مرگ. به نظر مدت ملاقاتشان دیگر بسنده بود. تدتنابورگ را سلان مدت کوتاهی پس از آن نوشت و نخستین نسخه ی آن را برای هایدگر فرستاد. او در پاسخ تنها نامه ای با سپاس هایی سرسری برای سلان فرستاد.
۱- Bar Mitzvah پسر یهودی که وارد بلوغ شده و باید مراس م مذهبی را به جا آورد، جشنی که برای رسیدن پسر این سن بر پا می شود.
۲- Anschluss آنشلوس. پیوستن اتریش به آلمان در ۱۹۳۸.
۳- Kristallnacht شب شیشه شکستن، برنامهی ۱۹۳۸ که در آن را به یهودیان حمله کردند و کشتند و مراکز یهودی را ویران کردند.
۴- Birkenau اردوگاه دسته جمعی مستقر در لهستان در دوران جنگ دوم جهانی.
۵- ghetto به بخشی در شهر می گویند که یهودیان را ناگزیر به سر برند (بویژه در چنگ جهانی دوم).
۶- گروه ۴۷ یکی از گروههای بانفوذ ادبی و سیاسی آلمان بود که در سال ۱۹۴۷ پایگذار آن هانس ورنر ریشتر آن را پایگذاری کرد.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.