تو بودی آیا؟ یا که تنهائیم بود؟
در دل تاریکی چشمان قی آلودمان را می‌گشودیم
بر زبانمان ناسزایی از شامگاه مانده
سالن‌ها، نمایشنامه‌ها، عاشقان هنر…
دغدغه هر روز من تو را به میان آدم‌ها آوردن بود
بر سینه‌ات شکوفه‌ای با بوی آمونیاک
تنهایی من؛ ای شاهدخت بدکاره من!
هر چه فرومایه‌تر باشیم بهتر!

از میخانه‌های “کوم کاپی” کامی گرفتیم
پیش رویمان “آلتین باش”، “آلتین زینجیر”، خوراک لوبیا
و افسران و تیم‌های گشت و میر غضب‌ها در پی‌مان
سحرگاهان تن لشم را در کوی و برزن می‌یافتند
چه گرم است دستان رفتگران!
با دست رفتگران تو را نوازش می‌کردم
تنهایی من؛ ای گیسو جاروی من!
هر چه کثیف و بدبوتر باشیم بهتر!

در آسمان نگریستم: طیاره‌ای سرخ رنگ
پر از فولاد و ستاره و انسان
شبی از دیوار عشق پایین پریدیم
چه بی کران بود جاییکه فرو افتادم:
بر بالینم تنها تو بودی و کائنات
نمی‌شمارم دیگر مردن‌ها و زنده شدن‌هایم را
تنهایی من؛ ای خیل ترانه‌های من!
هر چه بی‌دروغ تر سر کنیم، بهتر!