در جنگلی زردْفام دو راه از هم جدا میشدند
و افسوس که نمیتوانستم هر دو را بپویم؛
چرا که فقط یک رهگذر بودم
ایستادم …
و تا آنجا که میتوانستم به یکی خیره شدم،
تا جایی که در میان بوتهها گم شد…
پس بیطرفانه آن دیگری را برگزیدم.
شاید به خاطر اینکه پوشیده از علف بود
و میخواست پنهان بماند
اگر چه هر دو یکسان لگدکوب شده بودند.
و هر دو در آن صبحگاه همسان به نظر میرسیدند؛
پوشیده از برگ، بی ردّ پایی بر آنها
آه … من راه نخستین را برای روز دیگر گذاشتم
با آنکه میدانستم که هر راهی به راهی دیگر میرسد
شک داشتم که دیگر باز نتوانم به آن بازگردم
سالهای سال بعد روزی
با حسرت به خود خواهم گفت:
در جنگلی دو راه از هم جدا میشد و من
آری – من – راهی را در پیش گرفتم که رهگذر کمتری داشت
و تمامی تفاوت در همین بود.
درباره ی شعر «راه ناپیموده»
شعر «راه ناپیموده» از چهار بخش تشکیل شده است و هر بخش پنج بند دارد. از این پنج بند، بندهای اول و سوم و چهارم با یکدیگر همقافیه هستند و بندهای دوم و پنجم هم به همین شکل. به عنوان مثال، پنج بند اول را در نظر میگیریم که در آن واژگان wood, و stood و could در سطرهای اول و سوم و چهارم و واژگان both و undergrowth هم در سطرهای دوم و پنجم قافیه را رعایت میکنند.
اگر چه خود فراست در مورد سرودن این شعر حکایتی را در رابطه با «ادوارد توماس» نقل می کند (۱)،اما روانشناسان و ناقدان آن را سرشار از درونمایهای میدانند که به دور از روان شاعر نیست. از میان این تفسیرها، تفسیر پاتریک باست Patrick Bassett از همه عجیبتر است:
«باسِت» باوری به وجود راوی و حتا دو راهی ندارد. به نظر او، راوی و دوراهی همه مقولات روحی هستند. وی در این شعر تصویر دو راه مجزایی را که به یک اندازه گام خوردهاند، حاکی از تمامی اختیارات و امکانات زندگی میداند که به وضوح مشخص است و ابهامی در آنها نیست؛ آنها یا تیرهاند ویا روشن (فقط سفید و سیاه).
«باسِت» سپس مطرح می کند که روح به راهی میرود که دلخواه اوست و این طیّ طریق تصادفی روح همان مقولهایاست که در تصور بیشتر مردم به عنوان فردیّت تلقی میشود. با نگاه دقیقتر به تفسیر«باسِت»، شباهت آن را با نظر لوئیس آنترمیر Louis Untermeyer در مییابیم: « آنترمیر» هم بر این باور است که استفاده از امکانات و اختیارات بستگی به تقدیر و سرنوشت دارد.
اما آنچه پیداست، این است که این شعر در فضایی از تردید و تأسف شناور است. احساس تأسف از همان آغاز کار، از رهگذر نام شعر- «راهی که برگزیده نشد» – حضور خود را در صحنه اعلام می کند و نشان میدهد که شاعر چگونه بیشتر، به راهی فکر میکند که «نرفته است» و نه آن راهی که رفته. این احساس در آخرین بخش شعرعملکردی قدرتمندانه دارد. خواننده هم از همان آغاز در حسرتِ شاعر شریک است و با همان حسرت با راوی پا به جنگل زرد میگذارد. ترکیب «جنگل زرد فام» هم که جنگلی خزانزده و یا کنایه از خزان زندگیست، رنگمایهای از حسرتزدگی را به نخستین بند شعر میبخشد.
راوی در میانسالی بر سر دو راهی زندگی ایستاده و ناگزیر است که یکی از آن دو را انتخاب کند. اما گزینش ساده نیست. راوی راهها را با نگاه ارزیابی میکند، میسنجد و یا به اصطلاح سبک و سنگین میکند. چگونه و از چه طریق باید یک راه را بر آن دیگری برتری دهد؟ تنها با نگریستن به چشم انداز راه …
پس میایستد و یکی از آن دو را با نگاه عمیقی دنبال می کند تا آنجا که انتهای آن از چشم ناپدید می شود. آنگاه راه دیگر را برمیگزیند.
این شگرد ِ «خلاف انتظار رفتار کردن» را، فراست در بسیاری از شعرهایش به کار میگیرد، چنانکه در این شعر هم راه نخست را به تعمق ژرفنگری میکند و در حالی که خواننده منتظر است آن را برگزیند، ناگهان راه دیگر را انتخاب میکند. راوی خود میداند دلیلی که برای این گزینش دارد چندان هم استوار نیست، برای همین است که میخواهد برای این انتخاب بهگونهای خود را قانع کند: «چون پوشیده از علف است و گامهای رهگذران را میطلبد.»
اما بلافاصله میگوید: «هر چند که هر دو راه به یک سان کوفته شده و در آن صبحدم مثل هم بودند.»در این بخش ِ شعر فضای تردید در اوج خود قرار دارد، اما به خود نوید میدهد که راه دیگر را برای روز دیگر گذاشته است در حالی که می داند دیگر بازگشتی در کار نیست. بدین ترتیب انتخاب دشوار پایان میگیرد، اما احساس تأسف همچنان هم در شعر، هم در شاعر و هم در خواننده باقی میماند.
آخرین بند، پیش بینی حسرت بار سالهای بعد است و اشاره به دگر گونیهایی که بر اثر آن گزینش حاصل آمده است و تکرار دو بار کلمهی «من» و خط تیرهای که بعد از یکی از آنهاست فضای حسرت زده را پر رنگتر میکند:
در جنگلی دو راه از هم جدا میشد و «من»
آری – «من» – راهی را در پیش گرفتم که رهگذر کمتری داشت.
پانویس ها:
۱ – آر اف فلیسنر، استاد دانشگاه ایالتی سنترال میگوید با وجودی که تمامی تلاشها در جهت برداشتی جامع از شعر «راهی که طی نشد» در حدِّ خود دارای اصالت هستند، خود رابرت فراست عنوان کرده که این شعر در بارهی دوست قدیمیاش «ادوارد توماس» سروده شده است. ادوارد تاماس به عنوان یک دوست معمولا ً فراست را در پیادهروی در اطراف جادههای روستائی نیوانگلند همراهی میکرد. گفته شده که هر یک از آنان به نوبت مسئولیت راهنمائی ِِ راه را به عهده میگرفتند و همیشه، موقعی که نوبت راهنمایی توماس بود، این دو دوست برای تصمیمگیری دربارهی اینکه از چه راهی بروند، آنقدر وقت صرف میکردند که معمولا ً برای طی کردن تمام آن ناحیه لازم بوده. به گفتهی خود رابرت فراست در شعر «راهی که طی نشد» دودِلیهای توماس به ریشخند گرفته شده است. فلیسنر به منظور اثبات ادعای خود از مصاحبهای که شخصی به نام «رجینالد ال کوک» با فراست انجام داده نام میبرد و میگوید در این مصاحبه هنگامی که کوک به فراست گفت: «خوب، شما میدانید که آنها معمولا ً شعر راهی که طی نشد را به خود شما نسبت میدهند.» وی [فراست] جواب داد که: «آری، این طور است. اما این شعر در بارهی ادوارد توماس سروده شده است.»
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.