هر روز ،
ابروهایم را پر رنگ میکنم.
با دقتی فراوان ،
چنان به ابروهایم مداد میکشم،
گویی ،
نگاه زنی وحشت زده ،
آینه را سوراخ میکند!
کنج ابروهایم
گوشههای تیز ساختمانی
که هر روز صبح
از کنار آن میگذرم .
خط ابروها
خطوط صاف خیابانی
که از آن عبور میکنم.
در طول راه ،
انگشتهای نازکم
به دیوارهای سفیدکزده
کشیده میشود!
ذرات خاک و ماسه ،
از درز دیوارها
بر زمین فرو میریزد،
و سطح خیابان را میپوشاند!
باد
آنها را به هر سو میبرد،
گرگم به هوا بازی میکند!
موهای مرا
از گونه هایم به عقب میزند!
و من
فقط
به سنگ ریزههای
بین علفهای سبز شده،
نگاه میکنم!
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.