اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

نتلایج جستجو برای "مرجان وفایی" (صفحه 1 از 4)

سیلویا پلات

دوشنبه ابدی

تو ابدی خواهی شد ،
هر دوشنبه ، در ماه.
مرد ِماه در کالبد خویش
خم شده ، به زیر دسته ای
از شاخه ها
نور گچی و سرد می افتد
بر تور تختخواب ما
چون جزامیان است
قله ها و دهانه هایی از آتشفشان های خاموش
دندان هایش به هم می ساید
اما ،همچنان ،در برابر سرمای سیاه
آرام نمی گیرد،
شاخه ها را در بر می گیرد،

ادامه شعر

سعاد الصباح

دست‌های تو

تنها تو ….صاحب ِتاریخ ِمن
نام خود را در صفحه اول بنویس، 
و در صفحه سوم ، 
و دهم، 
و در آخرین ِآن
تنها تو می توانی روزهای مرا سرهم کنی ، 
از قرن اول تولد 
تا قرن بیست و یکم پس از عشق
تنها تو ، 
می توانی ، 
آنچه میخواهی به روزهایم بیفزایی 
و آنچه را می خواهی 
از آن حذف کنی
تمام ِتاریخ ِمن ،از کف دست های تو جاری می شود ، 
و بر کف دست های تو می ریزد

هالینا پوشویاتوسکا

دست ها

من، شاخه عشق را جدا کردم 
در زمین دفن کردم ، آن را
نگاه کن 
باغ من پر از شکوفه است
عشق را نمی توان از بین برد 
حتی اگر در زمین دفنش کنی 
دوباره رشد می کند
میخواستم عشق را 
در قلبم دفن کنم 
اما قلب من خانه ی عشق بود
عشق را در سرم دفن کردم
از من پرسیدند ؛ 
چرا سرم شکوفه داده است؟ 
چرا چشمان درخشان من چون ستاره است؟ 
و چرا لب های من آفتابی تر است از 
سپیده دم؟ 

ادامه شعر

غاده السمان

محو کننده

شب من 
با نوشتن نامه های عاشقانه 
برای تو 
می گذرد؛ 
و سپس 
روز من 
با محو کردن هرکدام ، 
سپری می شود؛ 
کلمه به کلمه
و در این میان 
قطب نمای زرین من 
چشم های تو است ؛ 
که  به سمت دریای جدایی 
اشاره می کند

هالینا پوشویاتوسکا

چشمه‌ها

ای برگ 
مرا با سبزی خود در آغوش بگیر! 
من درخت برهنه ی پاییزم، 
که می لرزم. 
ای باران 
مرا سیراب کن! 
من ماسه های کویرم، 
از سرزمین‌ گرم و خشک. 
باد الک می شود 
با گذر از میان دستانم . 
گرم کن مرا 
ای تو  که خورشیدی !
من از پیش ترها ، اینجا ایستاده ام !
پنهان شده در کلمات!
چون سایه ی درختان
بر چشمه های جوشان … 

غاده السمان

بوف سرکش

چرا می نویسم ؟ 
شاید به این سبب ، 
که این الفبای من است 
آنچه انتقام خود را 
از این زمانه ی سرکش میگیرد
از آنها که 
کفش هایشان را با جوهر 
من برق می اندازند
درنظرم، 
این شراب ‌ِآبی  رنگ 
که بر کاغذمن سرازیر شده ، 
خون الفبا است
بگیر آن را  ….بنوش
که جوهر ، 
شرابِ متانت است

هالینا پوشویاتوسکا

پاییز

در دهانم رشته‌ای
از آفتاب را نگه داشته‌ام
و مانند تارهای مو
آن را به دندان می‌گیرم!

گاه یک زنبور به سمت من
پرواز می‌کند
خز کوتاه پوشیده است…
من با زنبور حرف می‌زنم!

ستاره‌های پوشیده از موم ، کم نور !
باد گیسوان‌ مرا شانه نمی‌کند!
خورشید به لب‌هایم دست نمی‌زند!
فقط زنبور
خبری از نور را
برای‌‌ من به ارمغان می‌آورد!

ادامه شعر

غاده السمان

ترس

می‌ترسم! 
آنگاه که بیش از حد 
در آینه‌ی شکسته 
خیره می‌شوم ! 
شاید، 
چرا که ،آینه‌های شکسته 
انعکاسی است 
از چهره‌های واقعی ِدرون ما! 
گویی امروز ، 
زمانه‌ی چیزهای درهم شکسته است! 

غاده السمان

آینه‌های شکسته

میترسم!
آنگاه که بیش از حد
در آینهی شکسته
خیره میشوم !
شاید،
چرا که ،آینههای شکسته
انعکاسی است
از چهرههای واقعی ِدرون ما!
گویی امروز ،
زمانهی چیزهای درهم شکسته است!

هالینا پوشویاتوسکا

هر روز

هر روز ، 
ابروهایم را پر رنگ می‌کنم. 
با دقتی فراوان ، 
چنان به ابروهایم مداد می‌کشم، 
گویی ، 
نگاه زنی وحشت زده ،
آینه را سوراخ می‌کند! 
کنج ابروهایم 
گوشه‌های تیز ساختمانی 
که هر روز صبح 
از کنار آن می‌گذرم . 
خط ابروها 
خطوط صاف خیابانی 
که از آن عبور می‌کنم. 

ادامه شعر
Olderposts

کپی رایت © 2024 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×