اما مسیح خم شد
و با انگشت
بر خاک نوشت
و باز خم شد
و بر خاک نوشت

مادر!
این‌ها چه کودک‌اند و ساده‌لوح
چه معجزه‌ها که نشان داده‌ام
چه کارهای بیهوده و احمقانه که کرده‌ام
اما تو می‌فهمی
و بر پسرت می‌بخشی

از آب شراب می‌سازم
مرده‌ها را زنده می‌کنم
روی دریاها راه می‌روم
به بچه‌ها شبیه‌اند
و باید همیشه
چیز تازه‌ای از من ببینند
فکر کن!

متیٰ و لوقا و یوحنا
به او نزدیک شدند
و مسیح حروف را پوشاند
و برای همیشه
پاک‌شان کرد.

شعر رساله‌ی بی‌نشان – از سایت خانه شاعران جهان