اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

نویسنده: ادمین (صفحه 27 از 188)

چارلز بوکوفسکی

خدایان به زمین لبخند می‌زنند

در طبقه‌ی دوم نشسته‌ام
و قوز کرده در پژامه‌ی زردم
هنوز تظاهر می‌کنم که یک نویسنده‌ام
در ۷۱ سالگی
این غم لعنتی رهایم نمی‌کند
و زندگی تک‌تک سلول‌های مغزم را
تحلیل برده است
ردیف کتاب‌ها پشت سرم است
موهای تُنُکم را می‌خارانم
و به دنبال کلمه‌ها می‌گردم
سال‌هاست که زن‌ها و منتقدها و دانشگاه‌ها را از خود رنجانده‌ام
وزغ‌های عوضی
به زودی جشن خواهند گرفت

ادامه شعر

سیلویا پلات

زندگی

مرگ گاهی زود به سراغ آدم ها می‌آید، 
آنها که عمرشان کوتاه است . 
اما بعضی از ما زنده نیستیم! 
مرده ایم ! 
چرا که 
نه زندگی را شناختیم! 
و نه مرگ را ! 
چرا که 
عشق ، 
آزادی، 
احساسات، 
امید، 
و تعلق را ، 
هرگز نیافتیم!.. 

ادامه شعر

سیلویا پلات

من

ناگهان
متعجب شدم !
«زنی » که سال پیش بودم ،
کجاست؟
یا آن که دوسال پیش بودم؟
و در فکر آن «زن »
من اکنون ،
چگونه آدمی هستم ؟

پابلو نرودا

بر فراز سکوت عاشقانه‌ی ما

صبح
سرشار از طوفان است.
در قلب تابستان.

ابرها
چون دست‌مال‌های سپید وداع
عبور می‌کنند.
و باد، در دست‌های رونده‌ی خود
تکان می‌دهدشان.
قلب باد
بر فراز سکوت عاشقانه‌ی ما
بی‌شمار می‌کوبد.

ادامه شعر

آریس آلکساندرو

با این همه او را کشتند

می‌خواست زنده بماند،
به همان اندازه که ما می‌خواهیم
با این همه او را کشتند.

لبخندی بر لبان داشت،
مثل وقتی که من پیچ کوچه را می‌پیچم
و از پشت پنجره‌ی تو
نور می‌بینم
– با این همه او را کشتند.

ادامه شعر

کنستانتین کاوافی

دیوارها

بی‌تعقل، بی‌ترحم، بی‌شرم
گرداگرد من دیوارهای بلند و غو‌ل‌آسا بنا کردند.

و اکنون اینجا نشسته‌ام و با امید بیگانگی می ورزم.
به چیز دیگری نمی‌اندیشم: تقدیری از این دست مغزم را می‌خورد؛

زیرا که کارهای بسیاری در بیرون داشتم که انجام دهم.
آه، در آن هنگام که دیوارها را می‌ساختند چرا نگاه نکردم.

ادامه شعر

عزیز نسین

شبی از شب‌هایم

چه دورم از خود
صدایت هم فراموشم شد
تا سپیده به انتظار صدایت گذشت
چنگ می‌زنم به ریسمانِ زمان
که بایستد شاید و
بازگرداند مرا به من
امشبم اما
پُر است از امیدو شایدها

ادامه شعر

شارل بودلر

مرده‌ای میان مردگان

می‌خواهم در زمینی گل آلوده و پر حلزون
بــه دست خود گودالی ژرف بکنم
تا آسوده استخوان‌های فرسوده‌ام را در آن بچینم
و چون کوســه‌ای در موج در فراموشی بیارامم
من از وصیت نامــه و گور بیزارم
پیش از آن کــه اشکی از مردمان طلب کنم
مرا خوشتر آن کــه تا زنده‌ام زاغان را فرا خوانم
تا از سراپای پیکر ناپاکم خون روانــه کنند
ای کرم‌ها!
همرهان سیــه روی بی‌چشم و گوش
بنگرید کــه مرده‌ای شاد و رها بــه سویتان می‌آید

ادامه شعر

عزیز نسین

می‌شنوی فریادِ سکوتم را؟

سخنی نمانده
که نگفته باشیم در روشنای روز
پس
شب‌ها می‌گویمت که دوستت دارم
سخنی نمانده
که نگفته باشیم
نه در شب، نه در روز
پس دوباره می‌گویمت
به شیوه‌ای نو
شیوه‌ای نمانده که نیازموده باشیم

ادامه شعر

ترانه‌ها

درباره‌ی عشق

دوستت دارم
نه تنها برای آنچه که هستی
بلکه برای آنچه که هستم
هنگامی که با توام

دوستت دارم
نه تنها برای آنچه که از خود ساخته‌ای
بلکه برای آنچه که از من می‌سازی

دوستت دارم
برای بخشی از وجودم که تو شکوفایش می‌کنی

دوستت دارم
چون دست بر دل فسرده‌ام می‌نهی
زنگارهای بی‌ارزش و بی‌مقدار به سویی می‌زنی
و نور می‌تابانی بر گنجینه‌های پنهانی که
تاکنون در ژرفا مانده بودند

ادامه شعر
Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×