در طبقهی دوم نشستهام
و قوز کرده در پژامهی زردم
هنوز تظاهر میکنم که یک نویسندهام
در ۷۱ سالگی
این غم لعنتی رهایم نمیکند
و زندگی تکتک سلولهای مغزم را
تحلیل برده است
ردیف کتابها پشت سرم است
موهای تُنُکم را میخارانم
و به دنبال کلمهها میگردم
سالهاست که زنها و منتقدها و دانشگاهها را از خود رنجاندهام
وزغهای عوضی
به زودی جشن خواهند گرفت