اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

نویسنده: ادمین (صفحه 35 از 188)

یانیس ریتسوس

میان آغاز و پایان

کسی که به دورها نگاه می‌کند
از رفتن باز می‌ماند، بر جای خود می‌ایستد و
نگاه می‌کند؛ -نمی‌بیند.
همیشه کلام در آغاز، نامطمئن است.
و بعد این تویی که قادر نیستی از آن دست بکشی.
شاید میان آغاز و پایان، هنوز جایی برای معجزه باشد
در فراسوی معناهای سنگین‌بار، خانه‌های سر در هم فرو برده،
تیرک‌های تلگراف،

ادامه شعر

قیصر امین پور

نه گندُم و نه سیب

نه گندُم و نه سیب 
آدم فریب نام تو را خورد 

از بی‌شمار نام شهیدانت 
هابیل را که نامِ نخستین بود 
دیگر 
این روز‌ها به یاد نمی‌آوری 
هابیل 
نام دیگر من بود 
یوسف، برادرم نیز 
تنها به جرم نام تو 
چندین هزار سال 
زندانی عزیز زلیخا بود 
بت‌ها، الهه‌ها 
و پیکرتمام خدایان را 
صورتگران 
به نام تو تصویر می‌کنند 

ادامه شعر

کریستوفر پویندکستر

آنان که خاموش‌اند 

شاید ستارگان 
تنها تکه‌های به جا مانده از خدای اند 
وقتی که انسان را آفرید 
و زمین را به بیگانگان بخشید 
به راستی چه هولناک است 
گاه آنان که خاموش‌اند 
تهی به نظر می‌آیند 

پابلو نرودا

وقتی دور می‌شوی


دور نشو
حتی برای یک روز
زیرا که
زیرا که
چگونه بگویم
یک روز زمانی طولانی است
برای انتظار من
چونان انتظار در ایستگاهی خالی
در حالی که قطارها در جایی دیگر به خواب رفته اند

ترکم نکن
حتی برای ساعتی
چرا که قطره های کوچک دلتنگی
به سوی هم خواهند دوید
و دود
به جستجوی آشیانه ای
در اندرون من انباشته می شود
تا نفس بر قلب شکست خورده ام ببندد

ادامه شعر

ان سکستون

شاعر جهالت

شاید که زمین معلق است در هوا،
نمی‌دانم من.
شاید ستاره‌ها برش‌های کاغذی کوچکی هستند
که قیچی غول پیکری بریده باشدشان،
نمی‌دانم من.
شاید که ماه اشکی ست در آسمان،
نمی‌دانم من.
و شاید خداوند آوایی‌ست ژرف،
که ناشنوایی شنیده باشدش،
من نمی‌دانم.

شاید که هیچ کس نیستم من.
البته، پیکری دارم
که قادر به گریختن نیستم از آن.
من، اما دلم می‌خواهد بزنم بیرون از سرم،‌
هرچند که آن هم خواهشی ست بی‌معنا.
بر لوح تقدیر، ثبت گشته است،
که من محبوسم در این کالبد انسانی.
از این روست که می‌خواهم
توجه‌تان را به مشکلی که دارم جلب کنم.

ادامه شعر

لنگستون هیوز

دورگه

آقام یه سفید پوس بودش 
و ننم یه کاکا سیا. 
اگه یه روزی آقا مو نفرینش کردم، 
(حالا) نفرینمو پس می‌گیرم. 
اگه یه روزی‌ام ننه مو عاقش کردم 
و خواستم که بره به درک ، 
از اون خواسته‌ی پلیدم پشیمونم 
و حالا می‌خوام که عاقبت به خیر بشه… 
آقام، تو یه خونه ی گنده ،کلنگشو به زمین زد 
و ننم تو یه آلونک، ریق رحمتو سر کشید. 
موندم، من که نه سیفیدم نه سیا ، 
کجا کپه‌ی مرگمو می‌گذارم . 

فرناندو پسوآ

غروب آفتاب

نمی دانم چگونه قادر است
شخصی غروب آفتاب را دلگیر بیابد، 
مگر آنکه در قیاس با طلوع آفتاب اینگونه دریابدش. 
اما آخر چگونه می توان دلگیرش یافت
یک چیز را که چرا چیزی دیگر نیست؟ 

کریستوفر پویندکستر

تو را میان تاریکی دوست می‌دارم

صدایم را سوی ستارگان می‌افکنم
شاید پژواک واژه‌هایم برای تو
در ابرها با سپیده دم نوشته شود
و اینک تمام آنچه که
می‌خواهم بگویمت:
تو را در میان تاریکی دوست می‌دارم

فرناندو پسوآ

جوان جان باخته در من

اینک، بر فراز چروک پیشانیِ کوتاهم، 
دیگر سپید می‌گردد موی آن جوانِ جان باخته در من. 
امروز دیگر چندان فروغی ندارند چشمانم. 
و دیگر روا نیست بر لبانم،
سهمی از بوسه ها. 
اگر که اینک نیز دوستم میداری،

ادامه شعر

الکساندر پوشکین

خاطرات

آن‌گه که در روزِ هیاهو 
در شب 
به‌سان مرگ 
خاموش می‌شود 
وین شهرها 
همه در تیرگی 
مست‌اند و غوطه‌ور 
و آن‌گه که سایه‌ی تاریک و روشنِ شب 
با این زمین و خاک می‌گردد آشنا 
اِنعامِ ناچیزِ زحمتِ هر روزه می‌شود 
ساعات شب‌زنده‌داری و ملال من 
سر می‌رسد ز راه 
در این بطالتِ شب 
اَژدَهابانِ سرکشِ قلبم 
آشکارا شعله می‌کشند 
آن‌گه 
در این سرِ شوریده و غمین و فسرده 
هر آن جوشش است! 

ادامه شعر
Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×