اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

نویسنده: ادمین (صفحه 42 از 188)

قیصر امین پور

حالِ گل

گفت: احوالت چطور است؟
گفتمش: عالی است
مثل حالِ گل
حالِ گل
در چنگِ چنگیز مغول…

تی. اس. الیوت

پرلودها

پرلود دوم (پیش درآمد دوم)

صبح هوشیار می شود
از بوی ناخوشایند و شب مانده ی آبجو
که از خاک اره ی لگد کوب شده خیابان برمی خیزد
که بر آن جای پاهای گِل آلودی،
تا دکّه های قهوه فروشی نقش بسته است.
با نقاب های دیگر
زمان آنها را ادامه می دهد.
یک نفر در فکر همه ی آن دست هایی است
که دارند پرده های چرکین را
که در هزار اتاق اجاره ای بالا می کشند.

ادامه شعر

نادر ابراهیمی

نمی‌شود که بهار از تو سبزتر باشد

نمی‌شود که بهار از تو سبزتر باشد
گُل از تو گُلْگون‌تر
اُمید، از تو شیرین تر.

نمی‌شود، پاییز
-فضای نمناکِ جنگلی‌اش
برگ‌های خسته‌ی زردش-
غمگین‌تر از نگاه تو باشد.

نمی‌شود، می‌دانم، نمی‌شود آوازی
که مردی روستایی و عاشق
با صدایی صاف
در عماقِ درّه می‌خوانَد
در شمالِ شمال
رنگین‌تر از صدای تو باشد
نمی‌شود که بهار از تو سبزتر باشد.

ادامه شعر

گیوم آپولینر

سورنجان‌ها

سبزه زهرآگین ولی زیبا بُوَد در پاییز 
گاوها حین چرا در آنجا 
نرم نرمک سَم به جسم خویشتن اندرکنند 
گل حسرت آبی و یاسی رنگ 
گل دهد در آنجا، چشم‌های تو به رنگ آن گل 
نیلگون همچو کبودی شان اند و به ماننده‌ی این پاییزاند 
ذره ذره می‌شود مسموم بهر چشم‌هایت عمر من 
کودکان مدرسه سر می‌رسند با غوغا 
تن‌شان در کرباس لبشان نغمه‌ی ساز 
می‌کنند آن طفلان گل حسرت‌ها را که شبیه‌اند به مادرهایی 
دُختِ دخترهاشان و  به رنگ پشت پلکان تُو‌ اند 

ادامه شعر

پل ورلن

آسمان بر فراز بام است

آسمان بر فراز بام 
چقدر آبی، چقدر آرام  است! 
درختی بر فراز بام 
شاخه اش را می‌جنباند. 

ناقوس در آسمان پیش چشم 
آرام، آرام طنین می‌اندازد 
پرنده ای بر درخت پیش چشم 
آواز حزن انگیز خود را سر می‌دهد. 

ادامه شعر

تادئوش روژه‌ویچ

اما مسیح خم شد

اما مسیح خم شد
و با انگشت
بر خاک نوشت
و باز خم شد
و بر خاک نوشت

مادر!
این‌ها چه کودک‌اند و ساده‌لوح
چه معجزه‌ها که نشان داده‌ام
چه کارهای بیهوده و احمقانه که کرده‌ام
اما تو می‌فهمی
و بر پسرت می‌بخشی

ادامه شعر

رسول یونان

تو هنوز زیبایی

اگر قرار بود 
هر سقفى فرو بریزد 
آسمان باید
خیلى وقت پیش فرو می‌ریخت 
اگر قرار بود 
باد نایستد 
ما که همه بر باد شده بودیم 
نگران هیچ چیز نباش 

تو هنوز زیبایى 
و من هنوز مى‌توانم شعر بنویسم 

گیوم آپولینر

خزان نا خوش

ای خزان ناخوش و دلپسند 
آنگاه که تندباد بر گلستان‌ها بوزد 
و برف بر باغستان‌ها ببارد 

هان بیچاره خزان 
تو جان خواهی سپرد 

در سپیدی و سرشاری برف و میوه‌های رسیده بمیر 
در اوج آسمان قرقی‌ها بال می‌گسترند 
بر فراز سر ناز پریزادان سبز گیسو 
و نو باوه‌هایی که هرگز دل نسپرده‌اند 

در کوره راه‌های دوردست 
گوزن‌ها نعره زدند 

ادامه شعر

پل ورلن

در اندوه بیکرانۀ دشت

در اندوه بیکرانه دشت
برف نا پایدار همچون
دانه های شن می درخشد

آسمان تیره گون است
و هیچ پرتوی در آن نیست
آدمی گمان می برد که
زیستن و مردن مهتاب را
با چشم خود می بیند

بلوط بنان بیشه های نزدیک
در میانه بخارات آب
به کردار ابرهای گران
موج بر میدارند

ادامه شعر

شارل وان لربرگ

دریا می‌لرزد چون تافته‌ای مواج

در لابلای شب می‌لرزد، 
دریای ژرف، گنگ و قیرگون 
که نا گاه ماه در میانه‌اش می‌درخشد. 

ماه از ژرفای دریا گل‌های رنگ پریده، 
بلند و شکننده را که روی آب می‌آیند، 
می‌شکفند و نقش خود را درروشنایی نا بسودنی‌اش 
به تماشا می‌نشینند بسوی خود می‌کشد. 

با شکوفایی اسرار آمیز 
مانند یک حس فناپذیر 
سپید مشعل‌های بلند و کم فروغ خود را 
در دریا  و در مهتاب می‌گذارند. 

ادامه شعر
Olderposts Newerposts

کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×