در این بامدادان، درمییابم
که شبهایمان،
آبستنِ خلسهای عمیق بودهاند
و روزهایمان،
تابناک و سنگین از انعکاس افکارمان.
بر فراز تشویش شبهای تار
و روزهای روشن،
ما ایستادهایم،
بر بلندای سال
و مینگریم به ابدیتی سخت
که از پیِ چرخش جهانمان
نرم میشود.
در این بامدادان، درمییابم
که شبهایمان،
آبستنِ خلسهای عمیق بودهاند
و روزهایمان،
تابناک و سنگین از انعکاس افکارمان.
بر فراز تشویش شبهای تار
و روزهای روشن،
ما ایستادهایم،
بر بلندای سال
و مینگریم به ابدیتی سخت
که از پیِ چرخش جهانمان
نرم میشود.
یک چیز را میخواهم بدانی
میدانی که چه جور است
اگر من از پنجرهام به ماه روشن،
به شاخهی سرخِ پاییزِ سست نگاه میکنم
اگر برِ آتش خاکستر نامحسوس
یا تنه چروکیده کُندهای را لمس میکنم
همه چیز مرا به تو میکشاند
انگار هر چه وجور دارد
رایحهها و عطرها، نورها و فلزات
قایقهای کوچکی بودند
که مرا به سوی جزیرههای تو میرانند که در انتظار مَنَنَد
باری، حالا
اگر کمکم دست از دوست داشتنم برداری
من هم کمکم از عشقت دست میکشم
اگر ناگهان فراموشم کنی
در انتظارم نباش
کلماتی هست که میمیرند
کلماتی هست که کلماتِ دیگر را میبلعند
کلماتی هست که با هیچ پاککنی پاک نمیشوند
کلماتی هست که در خواب راه میروند
کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است
کلماتی هست که مثلِ تختهسنگهای دامنۀ کوهستان
خیس از بارانِ شبانهاند
و در زیرِ نورِ ستارگان برق میزنند
اکنون بالش از هر دو روی داغ است.
شمع دیگری
میمیرد، کلاغها فریاد میکشند
آنجا، بیسرانجام.
همه شب هیچ نخوابیدم،
خیلی دیر است به خواب بیندیشم…
غیرممکن است
شعر نوشتن
اگر که عاشق باشی
و شعر ننوشتن
اگر که ماه،
ماهِ فروردین باشد.
زمان قرعه ی نو می زند به نام شما
خوشا شما که جهان می رود به کام شما
درین هوا چه نفس ها پر آتش است و خوش است
که بوی عود دل ماست در مشام شما
تنور سینه ی سوزان ما به یاد آرید
کز آتش دل ما پخته گشت خام شما
فروغ گوهری از گنج خانه ی دل ماست
چراغ صبح که بر می دمد ز بام شما
پل سلان در ۱۹۲۰ در خانوادهای یهودی و آلمانی زبان زاده شد. در چرنوویتس بوکونیای شمالی که در آن زمان بخشی از رومانی بود، و بعدها قسمتی از امپراتوری اتریش-هانگری به شمار آمد و اکنون قسمتی از اکراین است. پدرش، لئو آنتشل Leo Antschel میخواست پسرش به عبری در سفاه ایوریاه، Safah Ivriah آموزشگاهی با پیشباوری به خردی همسو با فرهنگ اتریشی تحصیل کند. مادرش، فریتزی Fritzi خوانندهی پرشور ادبیات آلمانی بود که اصرارداشت زبان آلمانی زبان خانگیشان باشد.
ادامه شعرای صنوبر، برگهایت درون تاریکی میدرخشند سفید.
گیسوان مادرم هرگز سفید نبودند.
گل قاصدک، چه سبز است اکراین
مادر گیسزردم به میهن نیامده است.
ابر بارانی، بر فراز چاه آیا میپلکی؟
مادر ساکتم برای هر کسی میگرید.
من هیچگاه تیر و کمان نداشتم مادر
نه پرندهای را زدهام
نه شیشهی کسی را شکستهام
اما،بچهی چندان خوبی هم نبودم
هیچگاه دلت را نشکستم،همیشه گردن خود را شکستم
من در طول زندگی،همیشه خود را آزردم
هرچند ساکت به نظر آیم
مغرور و طوفانیام مادر
مانند یک نیزه
همیشه در مقابل آینه
صاف ایستاده ام مادر
من هیچگاه کاری نکردم که به تو بد بگویند
یا آبرویت لکهدار شود
اما مشتهای زیادی به سینهام کوبیدهام
قلبم را بسیار خسته کردهام
من در طول عمرم،بیش از همه خود را مواخذه کردهام
کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑