حال دیگر دشوار است
که صدای شفق را
و صدای گام تابستان را در ساحل دریا تمیز دهیم
دشوار است که صدای شعاع نوری را بشنوی که انگشتش را تا میکند
و به گاه عصر بر جام پنجرهی اتاقی کودکانه ضربه میزند
دشوار، وقتی که تو فریادهای زخمیان را در درهها شنیدهای
وقتی که تو ستارهگان را به سان دکمههای زنگزدهی نیمتنههای اعدامیان دیدهای
وقتی که تو برانکاردها را دیدهای که از شب بالا میروند
وقتی که تو شب را دیدهای که نمیگوید فردا
وقتی که تو دیدهای چه دشوار فراچنگ میآیند
آزادی
و
صلح.
بسیاری آموختههایمان را از یاد بردیم ژولیو
از یاد بردیم که چگونه ماهیِ آرامش
در آبهای کمعمق سکوت میلغزد
که چگونه رگهای آبیرنگ دستهای بهار در هم گره میخورند
از یاد بردیم