دکستروس، زیبا و پرغرور
ماهی بزرگی را در بارانداز قطعه قطعه می‌کند
سر و دُم ماهی را به دریا می‌اندازد
چکه‌های خون بر عرشه می‌درخشد
دست‌ها و پاهای دکستروس غرقه‌ی خون است
زنی پیر به دیگری می‌گوید:دست‌های خونینش را بنگر!
چقدر با سیاهی چشمانش تناسب دارد:
سُرخ، سیاه، سُرخ
آن سوتر، در خیابان تنگ و نیمه‌تاریک
بچه‌های ماهیگیر
بر ترازوی دود گرفته،
ماهی و زغال می‌کشند