خاکستری، خاکستری، خاکستری
صبح، مِه، باران
اَبر، نگاه، خاطره
در من ترانهای نبود، تو خواندی
در من آینهای نبود، تو دیدی
ریشهای بودم در خوابِ خاکهای مُتُبَرک
بیباران، در نگاه تو سبز شدم
برقی از چشمانت برخواست، نگاهم بارانی شد
گونههایت خیسِ باران، چشمهایت آفتابی
گرگها میزایند، برهها را دریابیم
تو، با چشمانت مرا بنواز
چوبدست چوپانیم سلاحی کارگر خواهد شد
انجیرهای تازه را برای تو خواهم چید
با تو خواهم ماند، با تو خواهم خواند
و تورا در بُهتِ آفتابیات خواهم بوسید
اگر اَبرها بگذارند…
دی ۱۰, ۱۳۹۸ — ۲:۰۵ ق٫ظ
“برق از چشمانم برخواست…” فکر نکنم صحیح باشه…
برق از چشمانت برخواست ، نگاهم بارانی شد
دی ۱۰, ۱۳۹۸ — ۱:۴۷ ب٫ظ
ممنون رسول عزیز. اصلاح گردید.