در میان همهی آن دیگران،
در میان این رودخانهی تندِ مواج
که هزاران زن از آن در گذرند،
در جستجوی نشانی از توام؛
با گیسوان تافته و چشمانِ پرآزرم ِ گودافتادهات،
با گامهای سبکی که آهسته آهسته در دریا سفر میکنند.
به ناگهان
میاندیشم که میتوانم ناخنهایت را دقیقتر به یاد آورم؛
ناخنهایی کشیده و ظریف؛ که انگار خواهرزادهی گیلاساند.
سپس
گیسوانات از خاطرم میگذرند؛
و میاندیشم که تصویرت را دیدهام،
به سانِ آتشی عظیم که در دریا شعلهور است.
من بسیار گشتم،
اما هیچکس طنین صدای تو را نداشت،
یا ملایمات تو را
[همچون] یک روز سایهسار و خنک که از جنگل آوردی.
هیچکس گوشهای کوچک تو را ندارد.
تو خالص و کامل هستی؛
و همه چیزت تک است؛
و من با تو ادامه میدهم؛
و عاشقانه با تو شناور میشوم،
در رودی به پهنای میسیسیپی
به سوی دریای زنانگی.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.