سفرِ دشوار ما به پایان رسیده
ای ناخدا، ناخدای من!
کشتی
از پسِ همهی صخرهها برآمده
و اینک
این پاداشی که در پیاش بودیم؛
لنگرگاه نزدیک است
آوای زنگها را میشنوم
جماعت هلهله میکنند
و هیبتِ کشتی را
نظاره میکنند…
اما ای دل! ای دل من!
ای قطرههای سرخ خونی که فرومیچکید!
جایی بر عرشهی کشتی
ناخدای من دراز کشیده
سرد و بیجان
فرو افتادهست.