اِکولالیا - آرشیو شعر جهان

لیست شاعران

شاعران زن جهان

صفحه 3 از 188

پل الوار

به نامِ صُلح

به نامِ صُلح
به نامِ حدیثِ غم بر الیافِ شاخه‌ها و آیینِ جوانه‌ها
به نامِ آزادی
به نامِ زلالِ اندیشه در رنگینْ کمانِ بشر
به نامِ آنانی که:
نمک فرسودهِ‌شان می‌کند
و نمک،
همان اشکْ‌هاشان است
به نامِ رفیق
به نامِ زنانِ بی‌وطن بر فلاتِ بی‌نشانِ تبعید
به نامِ مردانِ آونگْ شده بر خاطراتِ گنگِ زندان
به نامِ یارانِ لالهْ‌گون در انعکاسِ رعشه و
بر احکامِ شومِ وحشت

ادامه شعر

ناظم حکمت

برف جاده را بست

برف جاده را بست
تو نبودی
در مقابل تو زانو زدم
با چشمانی بسته
به چهره‌ات دقیق شدم

کشتی‌ها نمی‌گذرند
هواپیماها در پرواز نیستند
تو نبودی
در مقابل‌ات به دیوار تکیه دادم
با دهانی بسته
حرف زدم،
حرف زدم،
حرف زدم.

ادامه شعر

هوشنگ ابتهاج

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است

گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است

آبی که بر آسود زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است

باشد که یکی هم به نشانی بنشیند
بس تیر که در چله این کهنه کمان است

از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابه فشان است

ادامه شعر

برتولت برشت

اتحاد

دولت ها
بر آماجِ هر خیابان ،
بالغ می شوند
ژنرال ها به نامِ حقوقِ بَشر ،
شیپور می کِشند
امّا تو با گندُمَکِ واژهْ پوش !
و من با دقایق
مُتّحد شدیم :
تا هرگز از مرگ
نَهراسیم …

یانیس ریتسوس

در بارانداز

دکستروس، زیبا و پرغرور
ماهی بزرگی را در بارانداز قطعه قطعه می‌کند
سر و دُم ماهی را به دریا می‌اندازد
چکه‌های خون بر عرشه می‌درخشد
دست‌ها و پاهای دکستروس غرقه‌ی خون است
زنی پیر به دیگری می‌گوید:دست‌های خونینش را بنگر!
چقدر با سیاهی چشمانش تناسب دارد:
سُرخ، سیاه، سُرخ
آن سوتر، در خیابان تنگ و نیمه‌تاریک
بچه‌های ماهیگیر
بر ترازوی دود گرفته،
ماهی و زغال می‌کشند

میخائیل لرمانتاف

نین آرام صدایت

طنین آرام صدایت
به گوش می‌رسد
چونان آواز پرنده‌ای در بند
که خواب را از سر می‌پراند.

نگاه‌ات را در می‌یابم
و چشمان نیل‌گون‌ات
در اشتیاق تو
روح‌ام را می‌فرازد.

چه خوش می‌گریم
در میانه‌ی شادمانی‌ام:
آه، تا در بَرَت گیرم
جایی حوالی قلب‌ام.

آدونیس

خانه‌ای بر بسترِ نور و صدا

اگر از اعماقِ پرسش‌ها و ابعادِ خویشتن
بیرون شوم
اگر از حوادث و کلمات و دقایق
عبور کنم
شاید به کومه‌هایِ بوسه و
کتیبه‌هایِ عریانی،
یا به خانه‌ای بر بسترِ نور و صدا برسم
آن‌جا که:
پنجره‌ها و ریشه‌ها
به تبعید نمی‌روند
و هرگز!
از اسارتِ ماهی و کودک در حوضِ نقاشی و شهرِ قصه
خبری نیست

ادامه شعر

اکتاویو پاز

از تولد تا مرگ

از تولد تا مرگ، زمان با
دیوارهای ناملموس‌اش احاطه‌مان می‌کند.
ما با قرن‌ها، سال‌ها و دقیقه‌ها سقوط می‌کنیم.
زمان آیا فقط یک سقوط است، فقط یک دیوار؟
گاهی، لحظه‌ای ما
– نه با چشمها‌ی‌مان که با اندیشه‌های‌مان-
زمان را می‌بینیم که به درنگی آسوده است.
دنیا نیمه‌باز می‌شود و ما به نیم‌نگاهی می‌بینیم
ملکوت آراسته‌ای را شکل‌هایی ناب را،
حضورها را
بی‌جنبش، شناور
سر ساعت، رودی که از رفتار باز می‌ایستد:
حقیقت، زیبایی، شماره‌ها، گمان‌ها
و خوبی،
واژه‌ای مدفون درقرن ما.

غاده السمان

هزار سال است که دوست‌ات می‌دارم!

هزار سال است که دوست‌ات می‌دارم!
من، چونان تو،
از نخستین گزش، به عشق ایمان نمی‌آورم،
اما می‌دانم که ما پیش‌تر،
یک‌دیگر را دیدار کرده‌ایم،
به روزگاران، در میان افسانه‌ای راستین.

و ما دو چهره، یک‌دیگر را در آغوش فشردیم،
بر گستره‌ی آب‌های ابدی.
سایه‌ات، پیوسته، به سایه‌ی من می‌پیوندد
در گذر روزگاران
در میان آینه‌های ازلی و مرموز عشق
من هم‌واره از تو سرشارم،
در خلوت قرن‌های پیاپی…

ادامه شعر

خورخه لوئیس بورخس

تشر خورده

عشق همین است. یا پنهان خواهم شد یا خواهم گریخت. 
دیوارهای زندانش قد می کشند، همچو رویایی مخوف. 
نقاب دلفریبش عوض شده، اما مثل همیشه یگانه است. 
حال طلسم ها به چه کارم می آید: مطالعه حروف، دانشوری موهوم، کارآموزی زبانی که شمالی های سرسخت برای دریا و شمشیرشان می خواندند، صفای دوستی، سالن های کتابخانه، چیزهای معمولی، عادتها، عشق جوان مادر من، سپاه سایه مردگانم، شبی بی پایان یا طعم خواب و رویا؟ 
من با بودن و نبودن با تو زمان را می سنجم. 
حال ظرف آب بر فراز چشمه می شکند، حال مرد از صدای پرندگان برمی خیزد، حال غیر قابل تشخیصند آنها که از پنجره نگاه می کنند، اما تاریکی صلحی به بار نیاورده است. 

ادامه شعر
« شعرهای قدیمی‌تر شعرهای جدیدتر»

کپی رایت © 2023 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان

طراحی توسط Anders Norenبالا ↑

×