بچه‌ها!
روزهای خوب را خواهیم دید
روزهای آفتابی را خواهیم دید،
موتورها را
در آبی آب‌ها براه خواهیم انداخت، بچه‌ها
و در آبی‌های روشن خواهیم راند.

آخرین چرخ دنده‌ها را ( آیا ) بکار انداخته‌ایم
شماره انداز، صدای موتور …
آی … بچه‌ها، چه‌کسی می‌داند
چه معرکه‌ای‌ست
۱۶۰ مایل را با بوسه پیمودن!

ببینید!
اکنون برای ما
جمعه‌ها، در بازارها باغچه‌های پر گل هست
در جمعه‌های تنهایی، در بازارهای تنهایی …

ببینید!
اکنون ما
همچون شنیدن قصه‌ی یک پری تماشا می‌کنیم
مغازه‌ها را در معابر روشن.
ببینید!
این‌ها ۷۷ ردیف مغازه‌ی یکدست شیشه‌ای است!
ببینید!
اکنون ما گریانیم
جواب می‌دهیم:
کتابی با جلد سیاه ( قانون ) باز می‌شود ؛ زندان است.
با تسمه‌ها بازوانمان را به بند می‌کشند
استخوان‌ها می‌شکنند؛ خون است.

ببینید!
اکنون در سفره‌ی ما
هفته‌ای یک تکه گوشت می‌آید
و بچه‌های ما،
اسکلت‌هایی رنگ‌پریده
از کار به خانه بازمی‌گردند.

بدانید!
اکنون ما؛ ایمان داریم
که روزهای خوب را خواهیم دید، بچه‌ها.
روزهای آفتابی را خواهیم دید.

موتورها را در آبیِ آب‌ها براه خواهیم انداخت
و در روشن ترینِ آبی‌ها،
خواهیم راند.