«- کاش مرا به بوسههاى دهانش
ببوسد.
عشق ِ تو از هر نوشاک ِ مستىبخش
گواراتر است.
عطر ِ الاولین
نشاطى از بوى خوش ِ جان ِ توست
و نامت خود
حلاوتى دلنشین است
چنان چون عطرى که بریزد.
خود از این روست که با کرهگانات دوست مىدارند.»
«- مرا از پس ِ خود مىکش تا بدویم،
که تو را
بر اثر بوى خوش ِ جانات
تا خانه به دنبال خواهم آمد.»
«- اینک پادشاه ِ من است
که مرا به حجلهى پنهان خود اندر آورد!
سرا پا لرزان
اینک منام
که از اشتیاق ِ او شکفته مىشوم!
آه! خوشا محبت ِ تو
که مرا لذتاش از هر نوشابهى مستىبخش
گواراتر است!
تو را با حقیقت ِ عشق دوست مىدارند.»
«- اى دختران اورشلیم! شما را
به غزالان و مادهآهوان ِ دشتها سوگند مىدهم:
دلارام ِ مرا که سخت خوش آرامیده بیدار مکنید
و جز به ساعتى که خود خواسته از خواباش بر نه انگیزید!»
«- آواز ِ دهان ِ محبوب ِ من است این که به گوش مىشنوم!
اینک اوست که شتابان از شتاب ِ خویش
از کوهها مىگذرد و از پشتهها بر مىجهد.
محبوب ِ جان ِ من آهو بچهیى نوسال است که شیر از پستان ِ ماده غزالان مىنوشد.
در پس ِ دیوار ِ ما ایستاده
از دریچه مىبیند، از پس ِ چفتهى تاک
و مرا مىخواند.»
«- برخیز – اى نازنین من! اى زیباى من! – و به سوى من بیا.
یکى ببین که زمستان گریخته، فصل ِ بارانها در راهگذر به پایان رسیده است و زمان ِ سرود و ترانه فراز آمده.
یکى در خرمن گل ببین که بر سراسر ِ خاک رُسته است.
بهار ِ نو باز آمده در سراسر ِ زمین ِ ما آواز ِ قمریکان است.
یکى در جوش ِ سرخ ِ میوهى نو ببین که بر انجیربن نشسته،
یکى به خوشههاى به گُل نشستهى تاک ببین که خوش عطرى مىپراکند.
برخیز اى نازنین ِ من! اى زیباى من! و به سوى من بیا.
برخیز اى کبوتر ِ من که در شکاف ِ صخرهها لانه دارى، اى کبوتر ِ من که در جاىهاء ِ بلند مىنشینى!
بیا که مرا از دیدار ِ روى خود شادمان کنى و از شنیدن ِ آواز ِ خویش شکفته کنى
که صداى تو هوشربا است
و روى تو هوشربا است
در برترین ِ مقامى از هوشربایى.»
«- دلدار ِ من از آن ِ من است بهتمامى و من از آن ِ اویم بهتمامى.
همچون شبان ِ جوانى که گلهى خود را در سوسنزاران به چرا مىبرد
همچونروباهانجوانسال،کهتاکستانهاىپُرگُلرا تاراج مىکنند
) روبهکان را از براى من بگیرید! شبان جوان را بگیرید! (
دلدارم رمهى بوسههایش را خوش در سوسنزاران ِ من به گردش مىبرد، خوش در تاکستان من به گردش مىبرد.»
«- بدان ساعت که نسیم ِ مجمر گردان روز برخیزد،
بدان هنگام که سایهها دراز، و آنگاه بىرنگ شود
زود به سوى منآ، اى دلدار ِ بىهمتاى من!
زود به سوى منآ، اى شیرخوارهى ماده غزالان!
از دل ِ کوهساران درهم و آبکندهاى بِتِر، زود به سوى دلدار ِ خویش آى!»
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.