هر سه مقابل پنجره نشستند خیره بر دریا
یکی از دریا گفت، دیگری گوش کرد
سومی نه گفت و نه گوش کرد
او در میانه دریا بود غوطه در آب
از پشت پنجره حرکات او آرام، واضح در آبی ِ رنگ پریدهی آب
درون کشتی غرق شدهای چرخید.
زنگ نجات غریق را به صدا درآورد.
حبابهای ریزی با صدایی نرم روی دریا شکستند
ناگهان یکی پرسید: غرق شد؟
دیگری گفت: غرق شد.
سومی از عمق دریا نگاهشان میکرد.
گویی به دو نفر که غرق شده اند مینگرد.
هر سه مقابل پنجره ایستاده بودند
با دریایی در روبرو.
یکی از دریا گفت و دیگری شنید،
سومی نه گفت و نه شنید
او خود در میانهی دریا بود
بر پهنهی آبها.
در آن سوی قاب پنجرهها
آهسته تکان میخورد،
شفاف و روشن
در عمق نیلگون دریا.
به دنبال کشتی غرق شدهای میگشت.
زنگولهی هشدار غرقشدگان را به صدا درآورد
تا نگاهاش کنند.
حبابهای کوچکی از عمق آب بالا میآمد
و بیصدا محو میشد.
یکی پرسید: «غرق شد؟»
دیگری گفت: «آری… غرق شد»
سومی
بیآنکه از آنها بخواهد نجاتاش دهند
از عمق آب
آن دو را مینگریست
گویی آنها بودند
که در دریا غرق میشدند.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.