به من بیاموز
چگونه عطر به گل سرخ‌اش باز می‌گردد
تا من به تو بازگردم
مادر!
به من بیاموز
چگونه خاکستر،دوباره اخگر می‌شود
و رودخانه، سرچشمه
و آذرخش‌ها، به ابر
و چگونه برگ‌های پاییز دوباره به شاخه‌ها
باز می‌گردد
تا من به تو بازگردم
آنگه که صدای تو را می‌شنوم
می‌پندارم
که می‌توانم دیگر بار از تو شعله‌ور شوم
و بر مدخل کشت‌زاران‌ات،
بارها و بارها جان دهم
اینجا هر انچه برای من آزار دهنده است
یافت نمی‌شود.

مرا آن خیابان‌هایی می‌آزارد
که دیگر باز نخواهند گشت
و چهره‌هایی که چهره‌هایی دیگر پوشیده‌اند.
و داستان‌های عاشقانه‌ای که ندانستم
چگونه آن‌ها را بزیم
و نتوانستم آن‌ها را چونان مومیایی
درون صندوق‌های پنهان خاطرات
نگاه دارم
پس آنان نیمه‌جان
در اعماق روانم سرگردان‌اند
و من بیهوده می‌کوشم
که آن ها را کاملا از یاد ببرم
یا به تمامی به یاد بسپارم.
به راستی آیا من آن یار را
دوست داشته‌ام؟
از دست داده‌ام؟
آیا ممکن بود ،من کودکان‌اش را به دنیا بیاورم؟
آه…مرا آن تابوت‌هایی شکنجه می‌کنند
که یکباره، در جشنی بزرگ
به خاکشان سپردم
بیم‌ناک، براین گمان
که همه چیز در آن‌ها مرده است
و هرگز و هرگز ندانستم
که مدفون شدگان در تابوت‌ها
براستی مرده بودند یا نه زنده بودند؟!
زیرا من در تابوت‌ها را استوار کردم
و روزگاری است که
کار تمام شده است!
هر آنچه مرا می‌آزارد
پیکری مه‌آلود دارد
و گلوله‌ای که به سویش می‌گشایم
آن را می‌درد
و تعویذهایش برایش
سودی ندارد.
هر آنچه مرا می‌آزارد
در حاشیه‌ی حضور، پنهان است
و در کناره‌ی وهم
با حقیقت خویش حاضر است
و مرموز بر کناره‌های زخم ناشناخته و ژرف
ایستاده است
زخمی که من، خود، آن را برای خویشتن
با خنجر ابداع کرده‌ام
و بر آن حروف نخست نام‌ام را
کنده‌ام
چونان که بر درختان بادام و انجیر
در روزگاران گذشته به یادگار
می‌کندم.
رخسار یاران گذشته
چهره به چهره
به سان اوراق دفتری در باد
از برابرم به سرعت می‌گذرند
هرگز نخواهم گذاشت‌‌
آتش
در کناره‌هایش در گیرد.

از کتاب «غم‌نامه‌ای برای یاسمن‌ها»