از دوستم به خشم آمدم:
خشمم را گفتم و کینهام فرو کشید.
از دشمنم به خشم آمدم:
آن را نگفتم و کینهام رویش پیدا کرد.
صبح و شب با اشک، در واهمه؛ به آن آب دادم.
و با نیرنگهای نرم و فریبآمیز؛
برآن آفتاب فشاندم.
روز و شب پیوسته بالید
تا سیبی درخشان به ثمر آمد.
دشمنم تلألو آن را دید
و دانست از آن من است.
او پاورچین به بوستانم خزید.
صبحدم شادمانه میبینم
به زیر درخت افتاده است
دشمنم.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.