در ژرف تو
آینهایست
که قفسها را انعکاس میدهد
و دستان تو محلولیست
که انجماد روز را
در حوضچهی شب غرق میکند.
ای صمیمی
دیگر زندگی را نمیتوان
در فرو مردن یک برگ
یا شکفتن یک گل
یا پریدن یک پرنده دید
ما در حجم کوچک خود رسوب میکنیم.
آیا شود که باز درختان جوانی را
در راستای خیابان
پرورش دهیم
و صندوقهای زرد پست
سنگین
ز غمنامههای زمانه نباشند؟
در سرزمینی که عشق آهنیست
انتظار معجزه را بعید میدانم!
پرندگان همه خیساند
و گفتوگویی از پریدن نیست
در سرزمین ما
پرندگان همه خیساند
در سرزمینی که عشق کاغذی است
انتظار معجزه را بعید میدانم…
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.