من، شاخه عشق را جدا کردم 
در زمین دفن کردم ، آن را! 
نگاه کن 
باغ من پر از شکوفه است! 
عشق را نمی توان از بین برد 
حتی اگر در زمین دفنش کنی 
دوباره رشد می کند ! 
میخواستم عشق را 
در قلبم دفن کنم 
اما قلب من خانه ی عشق بود ! 
عشق را در سرم دفن کردم! 
از من پرسیدند ؛ 
چرا سرم شکوفه داده است؟ 
چرا چشمان درخشان من چون ستاره است؟ 
و چرا لب های من آفتابی تر است از 
سپیده دم؟ 
دلم می خواست 
می توانستم 
عشق را تکه تکه کنم! 
نرم و چسبنده بود ، 
کش می آمد 
آنچنان  که به دست هایم پیچید ! 
اینک دستانم به عشق بسته شده است 
و آنها می پرسند 
من زندانی چه کسی هستم؟… 
            
					
				
آبان ۲۶, ۱۴۰۰ — ۱۱:۱۷ ق٫ظ
سلام، خیلی ممنون بابت سایت خوبتون
خداقوت
به امید درخشش بیشتر
آبان ۲۷, ۱۴۰۰ — ۲:۰۹ ق٫ظ
ممنون کیانای عزیز. خوشحالیم که کنارمان هستید