در میان دستان عاشق تو،
من فقط نوای خش خش ،
برگ‌ها هستم.
 بوسه از لب های گرم تو،
عطری برمی‌انگیزد 
که  مرا می‌گوید ؛ تو با من می‌مانی.
عطری برمی‌انگیزد 
که مرا می‌گوید ؛  شب  ما می‌گذرد.

در میان دستان عاشق تو،
من نور می‌شوم،
و بر فراز روز بی‌رمق تاریک ،
چون ماه سبز رنگ ، می‌درخشم.
اما ،
تو ناگاه حس می‌کنی ،
که لب‌هایم قرمز شده است.
با مزه شور خونی
که از آن سرازیر است .