بر سرِ راهات، من آخرینام
آخرین بهارم، آخرین برف
آخرین نبردم برای نمردن
و ما اینک
فروتر و فراتر از همیشهایم.
در هیمهی ما همهچیز هست
مخروط کاج و شاخهی تاک
و گلهایی تواناتر از آب
گِل و شبنم.
شعله زیرِ پای ماست
شعله تاج سرِ ماست
زیرِ پای ما حشرات و پرندگان و آدمیان
پر میکشند
آنها که پر کشیدهاند فرود میآیند.
آسمان روشن است و خاک تیره
اما دود بر آسمان میرود
اخگرانِ آسمان گم شدهاند
شعله بر زمین مانده.
شعله ابر دل است
و همه شاخسار خون
نغمهی ما را میخواند
بخارِ زمستان ما را محو میکند.
شبانه با نفرت، غم شعله کشید
خاکستر شادمانه و زیبا به گُل نشست
از غروب هماره روگردانایم
همهچیز به رنگِ سپیدهدم است.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.