شعر حکایت می کرد
که نور چگونه به سیاهی
و سیاهی چگونه به نور بدل می شود
در چشمانت.
شعر حکایت می کند
در هر صبح شکفته
وقتی هنوز خفته بودی
من چگونه مثل باد
دست بر گیسوانت می کشیدم.
که چونان دانه ی برف
بر لبانت می آرمید.
از سقوط ستارگان
و پایان جهان می گوید.
می پرسی کدام شعر؟
خب، هنوز آن را نسروده ام.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.