۱۹۵۷

خانه و جنگل 
پرتره ای قدیمی 
تو گفتی- گریه نکن 
آتشفشان ها زبانه می کشند 
میپنداشتم، تو دشمن منی… 


انسان ابتدا از دشت ها خارج می شود… 
سپس از گل ها 
دیوانه وار 
با هواپیماهای کوچک 
من، رقصان زیر ماه 
رخسارم را، در درون و منظره ها می جویم 
سپتامبر است 
برف می بارد 


چه چیزی مرا نسبت به زنی که گل به دست دارد
متفاوت می کند…
این منم…
فوریه بدون برف
ضبط صوت
دوست من
دفتری نو
پانزده پسر خردسال…
و غروب
بیماری
در آن روز زمستان مهمانی برپا شد..
زمستان است


۱۹۵۵

باران بر شانه ها و رخسارت می بارد..
عروس خانم


۱۹۵۹

مهربانی
باز در طبیعت تغییر ایجاد می کند..
در خیابان من که سال..
به خانه ی تو بدل شده است