در دهانم رشتهای
از آفتاب را نگه داشتهام
و مانند تارهای مو
آن را به دندان میگیرم!
گاه یک زنبور به سمت من
پرواز میکند
خز کوتاه پوشیده است…
من با زنبور حرف میزنم!
ستارههای پوشیده از موم ، کم نور !
باد گیسوان مرا شانه نمیکند!
خورشید به لبهایم دست نمیزند!
فقط زنبور
خبری از نور را
برای من به ارمغان میآورد!
میگوید:
ترکیبی از قرمز و طلایی
حاضرشده ،
آماده است ،
زیر بال نرم و ملایم پاییز!
من یک شاخه را تکان میدهم
به آرامی
تبدیل به قهوهای تیره میشود،
برگها میریزند…
ترکیبی از قرمز و طلایی
پراکنده در همه جا ….
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.