گوش کن
دورترین مرغ جهان می‌خواند
شب سلیس است، و یکدست، و باز
شمعدانی‌ها
و صدادارترین شاخه فصل، ماه را می‌شنوند

پلکان جلو ساختمان
در فانوس به دست
و در اسراف نسیم

گوش کن، جاده صدا می‌زند از دور قدم‌های ترا
چشم تو زینت تاریکی نیست!
پلک‌ها را بتکان
کفش به پا کن
و بیا!

و بیا تا جایی، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد!
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام تو را
مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند

پارسایی است در آنجا که ترا خواهد گفت :
“بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق، تَر است”