بگذار دوست بدارمت.
تو مانع نخواهی شد
که اسب مغرور یالش را تکان دهد
ماسهها را لگدمال کند
و در بالهی خشمش
هر کجا که خواست برود.
دوستت دارم.
عشقم شانههای ظریفت را
بامهربانی میان گردبادش میگیرد
شنلی میشود که تو را با خود ببرد
خشنتر از باد
سیاهتر از درونش.
پرزی ریز در مشتِ هذیان
از خوشی میگریم
وقتی تو را به خود میفشارم و له میکنم.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.