دستم که تنت را لمس کرده
بهتر خواهد نوشت.

همان ساعت‌ها
در همان هوا زنگ می‌زنند
و دوباره دست‌به‌دستِ هم
ما را از هم جدا می‌کنند.

اما خاطره‌ی نزدیکی ِ تو
جوهری تازه‌ است
که بی‌وقفه سراغش خواهم رفت
تا در برابرم
نوری دیگر و سایه‌یی دیگر بگسترانم.

اشتیاقم به تو
ابری مبهم است که حالا
ستاره‌های تازه‌یی از آن می‌چینم.

وعده‌های تنِ تو
مرا قبل از گل دادنم به صلیب می‌کشند
و حالا با شبحِ سبکِ تو
این‌جا به خواب می‌روم
به همراه قلم و اندیشه.