مثل این است
که بر سرشهر کلاهی است ،
آراسته،
با چند شاخه ی تازه سبز !
مثل این است
که باغ بزرگ ،
شهر را در آغوش کشیده است !
و در این حال و هوای شهر،
خواهر بلند بالای من،
مشتی از لبخندهای زیبایش را
بر شاخههای
درختان شاه بلوط آویخته!
لبخندهایی تازهتر ،
سبزتر،و لطیفتر !
یک باره
آدمها
از رفتن باز ایستادند.
پرندگان دیگر نخواندند،
وباران تندی
از چشمان او فرو ریخت…
ومن ناگاه فهمیدم
اینجا ،بهشت است!
دیدگاهتان را بنویسید