مادر، من آمدم
با سراپایی آشفته از غبار راه‌های دراز
تار و پود آن پیراهن طرح دار سبز رنگ که برایم بافتی
خیلی وقت پیش از هم گسسته است

مادر، من آمدم
خسته از سر هر جاده با خودم روبرو شدن

آدمی همیشه تلخ،همیشه مست و لرزان
که شعرها را به جان هم می‌اندازد

آب چاه و شیره انجیرها خیلی وقت است که خشکیده
باغچه‌ای که روزی وسعتش تمام دنیایم بود را خار و علف هرز در بر گرفته

کلون در از نم سیاه شده
نعل اسب و بوته ی سیر هنوز سر جایشان هستند
صدایت که می‌گفتی پسرم نامه بنویس،هنوز در گوشم می‌پیچد

مادر من آمدم
چون ماهی در تور افتاده
و آب در لیوان اسیر شده ناامیدم

زانوهایت هنوز سرم را تاب می‌آورد؟
مادر، من آمدم
پسرت
پسر بدبختت