باران ماه اوت!
هم بهترین اتفاق
برای تابستانی که گذشت،
و همبرای پاییزی که از راه نرسیده است !
چه زمان عجیب و غریبی!
باران ماه اوت!
هم بهترین اتفاق
برای تابستانی که گذشت،
و همبرای پاییزی که از راه نرسیده است !
چه زمان عجیب و غریبی!
هر چه هست تو را یاد من میآورد
ساده و دوستداشتنی
کارهایی که هر روز انجام میدادی
چیزی شبیه انتظار، همیشه همراه من است
انتظار برای آمدن دوباره تو
حتی اگر هیچوقت این اتفاق رخ ندهد
تمام اتاق از عشق ما پُر خواهد شد
مثل همان آهنگ قدیمی که همیشه با هم میخواندیمش
چهرهها و واژهها
و رویایی که در این لحظه جاری است
وقتی که سپیده دم میزند
آیا همه اینها واقعیت خواهند داشت؟!
در طبقهی دوم نشستهام
و قوز کرده در پژامهی زردم
هنوز تظاهر میکنم که یک نویسندهام
در ۷۱ سالگی
این غم لعنتی رهایم نمیکند
و زندگی تکتک سلولهای مغزم را
تحلیل برده است
ردیف کتابها پشت سرم است
موهای تُنُکم را میخارانم
و به دنبال کلمهها میگردم
سالهاست که زنها و منتقدها و دانشگاهها را از خود رنجاندهام
وزغهای عوضی
به زودی جشن خواهند گرفت
مرگ گاهی زود به سراغ آدم ها میآید،
آنها که عمرشان کوتاه است .
اما بعضی از ما زنده نیستیم!
مرده ایم !
چرا که
نه زندگی را شناختیم!
و نه مرگ را !
چرا که
عشق ،
آزادی،
احساسات،
امید،
و تعلق را ،
هرگز نیافتیم!..
ناگهان
متعجب شدم !
«زنی » که سال پیش بودم ،
کجاست؟
یا آن که دوسال پیش بودم؟
و در فکر آن «زن »
من اکنون ،
چگونه آدمی هستم ؟
صبح
سرشار از طوفان است.
در قلب تابستان.
ابرها
چون دستمالهای سپید وداع
عبور میکنند.
و باد، در دستهای روندهی خود
تکان میدهدشان.
قلب باد
بر فراز سکوت عاشقانهی ما
بیشمار میکوبد.
میخواست زنده بماند،
به همان اندازه که ما میخواهیم
با این همه او را کشتند.
لبخندی بر لبان داشت،
مثل وقتی که من پیچ کوچه را میپیچم
و از پشت پنجرهی تو
نور میبینم
– با این همه او را کشتند.
بیتعقل، بیترحم، بیشرم
گرداگرد من دیوارهای بلند و غولآسا بنا کردند.
و اکنون اینجا نشستهام و با امید بیگانگی می ورزم.
به چیز دیگری نمیاندیشم: تقدیری از این دست مغزم را میخورد؛
زیرا که کارهای بسیاری در بیرون داشتم که انجام دهم.
آه، در آن هنگام که دیوارها را میساختند چرا نگاه نکردم.
چه دورم از خود
صدایت هم فراموشم شد
تا سپیده به انتظار صدایت گذشت
چنگ میزنم به ریسمانِ زمان
که بایستد شاید و
بازگرداند مرا به من
امشبم اما
پُر است از امیدو شایدها
کپی رایت © 2025 اِکولالیا – آرشیو شعر جهان
طراحی توسط Anders Noren — بالا ↑