به هیچ‌چیز نمی‌اندیشم
و این امر بنیادین، یعنی هیچ
برایم دل‌پذیر هم‌چون هوای شب است
هوایی مطبوع در تقابل با روزِ چله‌ی تابستان

به هیچ‌چیز نمی‌اندیشم، و چه خوب!
به هیچ‌چیز نیاندیشیدن
یعنی داشتن روحی از آن خود و به تمامی
به هیچ‌چیز نیاندیشیدن
یعنی جزر و مد زندگی را
در خلوت خود زیستن
به هیچ‌چیز نمی‌اندیشم.

انگار که به پهلو تکیه داده باشم
در حالت و وضعیتی نامناسب.
دردی در کمر، یا کنار کفل‌ها،
روح‌ام دهانی گزنده دارد:
از این‌روست که، روی‌هم‌رفته،
به هیچ‌چیز نمی‌اندیشم،
و به‌راستی به هیچ‌چیز،
هیچ‌چیز…