در ساحلِ آبیِ چشمان تو
باران‌هایی است با درخششِ آهنگین؛
و خورشید‌هایی سرگردان؛
و بادبان‌هایی
که سفر به بی‌کران را نقش می‌زنند.

در ساحلِ آبیِ چشمان تو
پنجره‌هایی رو به دریا گشوده است؛
و پرندگانی در کرانه‌های دوردست دیده می‌شوند،
در جستجوی جزیره‌هایی که هنوز آفریده نشده‌اند.

در ساحلِ آبیِ چشمان تو
در تابستان برف می‌بارد؛
و قایق‌هایی پر از فیروزه [هست]،
[که] دریا را در خود غرق کرده‌اند، بی آن‌که خود غرق شوند.

در ساحلِ آبیِ چشمان تو
همچون کودکی بر صخره‌ها می‌دوم.
رایحه‌ی دریا را می‌بویم؛
و همچون گنجشکی خسته بازمی‌گردم.

در ساحلِ آبیِ چشمان تو
رویای دریا و دریانوردی می‌بینم؛
و هزاران‌‌هزار ماه صید می‌کنم؛
و گردن‌بند‌های مروارید و زنبق.

در ساحلِ آبیِ چشمان تو
سنگ‌‌ها در شب سخن می‌گویند…
در کتابِ بسته‌ی چشمان تو
چه کسی هزاران شعر نهان کرده؟

اگر من…
اگر من دریانورد بودم،
یا کسی قایقی به من می‌‌داد،
هر شب در ساحلِ آبی چشمان تو لنگر می‌انداختم.

ترجمه از حسین خسروی

« شعر دریایی» از دفتر «نقاشی با واژه‌ها»