بر بهشت قسم خوردهام!
اما حقیقت ندارد.
پس تو را ،
به آتش جهنم میبرم!
به درد!
ما، نه در باغهای سعادت قدم خواهیم زد!
و نه از زیر طاقهای مشبک
شکفتن ِگلها را تماشا خواهیم کرد!
ما برزمین میافتیم،
کنار دروازههای کاخ شیطان!
شبیه فرشتههایی که پرپر میزنند،
بالهای ما هجاهای غمناک مینوازند!
و ما ترانه میخوانیم ؛
از عشقهای ساده انسانی!
و از تماس لبهای ما
در زمزمهی شب بخیر ،
جرقه نوری خواهد درخشید!
به خواب میرویم …
و هنگام صبح ،
نگهبانی ما را
روی نیمکت پارک پیدا خواهد کرد!
و خنده بلندی سر خواهد داد!
یک هسته سیب،
با خوابی از ریشههای درخت!
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.