با دندانهایی چون موش
باران خرد خرد سنگ را میجود.
جلوهی درختان در میان شهر
چونان پیامبران است.
شاید هقهق گریستن ِ
عفریتههای هولناک تاریکی است،
شاید خندهی خاموششدهی گلهای آن دوردست،
در باغ است،
که میکوشد سل را درمان کند
با خشخش خود.
شاید زمزمهی تقدس ِ
خشکسالی
در زیر هر پوششی است.
زمانی ناگفتنی
هنگامی که صدای بلندگوها پرحرفی میکند
و شعرها
ساخته از کلمات نیستند
بلکه از قطرهها
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.