آسوده باش، خواهد آمد
نزدیک میشوی، میسوزی
زیرا واژهای که در آخرِ شعر میآید
نزدیکتر از واژهی اول خواهد بود
به مرگت که در راه توقف نمیکند.
گمان نکن که او زیر شاخهها به خواب رفته باشد
یا نفس تازه کند وقتی تو مینویسی
یا حتی آن هنگام که چیزی مینوشی
برای برطرف کردن بدترین تشنگی.
حتی وقتی در ظلمت سوزان موهاتان
حلقهی چهار بازوتان را
دلپذیر به هم میفشارید برای بیحرکت ماندن،
او میآید
خدا میداند از کدامین گردنهها
از دوردستها یا از همین نزدیکی
به سوی شما دو تَن
اما آسوده باش، او میآید
از یک واژه تا واژهی دیگر
پیرتر میشوی.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.